“
خانواده، از قرون وسطی، هدف ادواری توجهات سیاسی بوده است، به این دلیل که خانواده عنصر اساسی در مالکیت و کنترل دارایی اقتصادی، توزیع قدرت حکمرانی و تنظیم اجتماعی جمعیت بود. (سامرویل، ۱۳۸۸) یکى از جریانهاى مهم و مطرح فرهنگى، اجتماعى و حقوقى که در عصر مدرنیته، پس از رنسانس در اروپا شکل گرفت و به تدریج گسترش یافت و بر بخشى از قوانین بین المللى مربوط به حقوق زنان و جایگاه خانواده تاثیر جدّى بر جاى گذاشت جریانى است که تحت عنوان فمینیسم ظهور یافته و ادامه حیات مىدهد.
گرچه منظر اصلی فمنیسم، جایگاه زن و حقوق زنان است، اما از آنجا که یکی از ارکان اصلی خانواده، شخصیت زن به عنوان همسر یا مادر میباشد، طبیعی است که بینشهای فمنیستی در صورت پذیرش یا رد، بیشترین تاثیر را بر نهاد خانواده خواهند داشت. تفکر فمنیستی اثرات زیادی بر مطالعات خانواده بر جای گذاشته تا حدی که برخی از جامعهشناسان آن را انقلاب خاموش[۴۶] نامیدهاند. (الن، ۲۰۰۹)
از نظر تاریخی، تکامل جریان فمنیستی به دو مرحله اصلی تقسیم میشود. مرحله اول از اوایل قرن نوزدهم (ویلفورد، ۱۳۷۸) آغاز گردیده ویژگی آن توجه به دستیابی زنان به حقوق مدنی و سیاسی برابر، به ویژه برخورداری از حق رأی بود. مرحله دوم جریانهای فمنیستی که آن را فمنیستهای انسان گرا [۴۷]و به رهبری سیمون دوبوار (م. ۱۹۰۸) [۴۸] فیلسوف و نویسندهی فرانسوی نسبت میدهند، با انتشار کتاب جنس دوم (م. ۱۹۴۹) زمینهساز شکلگیری گرایشهای تند (رادیکال) در جریانهای فمنیستی شد. در موج دوم، فمنیستها از تلاش برای کسب حقوق سیاسی فراتر رفتند و به مبارزه برای برابری حقوق در عرصههای دیگر زندگی اجتماعی از جمله اموزش، محیط کار و خانه پرداختند. شعار محوری فمینستها در این دوره، تأکید بر تجرد، تقبیح ازدواج و نقش همسری و مادری، تشویق زنان به طلاق، روابط جنسی با یکدیگر و تشویق آنان به شرکت در فعالیتهای اقتصادی و غیره بود. در موج دوم گرایشات اصلی فمنیسم (لیبرالی و رادیکال) با گفتمان غالب برابری زیربنای تفکرات آینده را پیریزی نمودند.
به عبارت رساتر، فمنیستهای موج اول خواستار «اصلاح» وضع زنان بودند، اما موج دوم، خواستار «انقلاب» اساسی در وضع موجود زنان شدند.
فمنیسم را تفکری ضد خانواده[۴۹] و فمنیستها را میتوان منتقدین سرسخت خانواده نامید.
شولامیت فایرستون[۵۰] در کتاب خود بنام دیالکتیک جنسیت[۵۱] میگوید: تکنولوژیهای جدید و در حال تکوین، زنان را آزاد خواهد کرد و در این روند، خانواده به عنوان واحدی برای تولید مثل و برای اقتصاد از میان خواهد رفت و جامعهای آزاد از نقشهایی مبتنی بر جنسیت شکوفا خواهد شد.
چنین انقلابی به معنای پایان ازدواج تک همسری و ایدئولوژی مادر شدن بود یعنی پرورش کودکان به طور دستهجمعی جای خانواده خصوصی را خواهد گرفت. (وکیلی، ۱۳۸۱) فمینیستهایى که عقاید سیاسى تندى دارند معتقدند که منشا ستم بر زنان فقدان حقوق سیاسى نیست تا اصطلاحاتى مثل حق مالکیت زنان متاهّل و حق تحصیلات عالى بتواند مشکل اساسى آنان را حل کند، بلکه ریشه انقیاد زنان نه در زندگى مدنى، بلکه در زندگى خصوصى آن ها به عنوان همسر یا مادر نهفته است.
گلدمن (۱۹۴۰- ۱۸۶۹) به عنوان یک فمینیست امریکایى و الکساندر کُلنتا (۱۹۵۲-۱۸۷۲) به عنوان مسوول رفاه اجتماعى در دولت کمونیستى روسیه، در این قضیه هم راى بودند که چون نهاد ازدواج، زنان را از نظر جنسى تحت تسلّط جنسى شوهران قرار داده است و از جهت اقتصادى به آن ها وابسته مىکند، مانع ازادى زنان است. آن ها مدعى بودند این مصیبتها فقط با از بین رفتن تصورات رایج از ازدواج و خانواده، از میان مىرود. (جیمز، ۱۳۸۲)
یکى دیگر از فمینیستها به نام ادریان ریچ (۱۹۸۶) اظهار داشته است که حتى ناهمجنس خواهى نیز عرفى است که به دست مردان وضع شده است و به اجبار و نااگاهانه بر زنان تحمیل شده تا آنان را در قلمرو میل جنسى مردان نگه دارند. (موبل، ۱۳۸۲)
۲-۱۰-۱٫ دیدگاههاى متعادلتر در فمینیسم
در کنار دیدگاههاى افراطى، بلکه قبل از دیدگاههاى افراطى، منظرى فمینیستى به زن و حقوق زن وجود داشته و دارد که چه بسا تحقّق برخى از آن ها ضرورى بوده، آسیبى به نهاد خانواده و ازدواج نزند، بلکه بتواند زمینههاى تعالى و ارتقاى خانواده را به دنبال داشته باشد.
جان استوارت میل[۵۲] (۱۸۷۳-۱۸۰۶م) فیلسوف انگلیسی در کتاب مقهوریت زنان که در سال ۱۸۶۹ منتشر شد چنین استدلال مىکند که زنان سزاوار حقوقى متساوى با مرداناند و باید بتوانند عهدهدار مناصب عمومى شوند، کار کنند، مالک شوند و راى دهند. او معتقد است که زنان تنفّر خاصى از جنگ دارند و به نوع دوستى متمایلاند، چیزى که اگر آن ها بهتر آموزش ببینند مىتوانند از آن بیشتر بهره ببرند. همچنین وی عقیده دارد که گر چه زنان باید حق کارکردن داشته باشند ولى وقتى ازدواج کردند آن ها اداره خانه و تربیت خانواده را به عنوان «اولویت» در تلاش خود انتخاب مىکنند. زنان مسنتر که این وظیفه (خانهدارى) را انجام دادهاند، مىتوانند براى صرف کردن انرژى خود در زندگى ملى تصمیم بگیرند، مانند آن که به مجلس راه یابند امّا باز بهترین مکان براى زنان متاهّل خانه است. (میل، ۱۹۶۶)
کتاب «زناشویی و اخلاق» برتراند راسل[۵۳] (۱۹۶۹-۱۸۷۲) فیلسوف ریاضی دان معروف انگلیسی، نیز در سال ۱۹۵۰ م به عنوان مهمترین اثر فمنیستی در دفاع از حقوق زنان، برنده جایزه نوبل شد.
از اوایل دهه ۹۰ و با ورود موج سوم فمنیسم، در رویکرد دوباره به نقشهای سنتی و نهاد خانواده، از حرکتهای تند فمنیستی موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکتهای زن مدارانه بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روزافزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت از آثار دوره پیش بود. از جمله بازنگریهای نگرش فمینیستى در موج سوم، از اوایل دهه نود، رویکردی دوباره به نقشهای سنّتی و نهاد خانواده است که بتى فریدان، جمین گریر (نویسندهی استرالیایی) و جین بتکه الشتین (فیلسوف امریکایی) مطرح کرد و به احیاى مادرى مشهور است. مثلا الشتین در کتاب مرد عمومى، زن خصوصی (۱۹۸۱)، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور مىپردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین مىداند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. (منصور نژاد، ۱۳۸۱)
در این راستا از جمله استدلال شده که گویی بارداری، آزمایشی سخت و ریشهیی از دو شدن است؛ تقسیم کالبد به دو، جدایی و همزیستی من با دیگری، طبیعت با اگاهی، فیزیولوژی با گفتار. از سوی دیگر تولد کودک مادر را به هزار توی تجربهیی رهنمون میشود که او بدون کودک به ندرت با آن روبرو میشود. یعنی عشق به دیگری؛ بلکه تجربهای ارام، دشوار و دلپذیر، در روند مراقبت و مهربانی و خود را به دست فراموشی سپردن.
فمنیستهای جدید (متاثر از پست مدرنها) تأکید بر اصل تفاوت انسانها داشته و بر حفظ ویژگیهای زنانگی تأکید میورزند از نظر اینان زن نیازمند همسر و فرزندان است. و راه حل زیر سلطه نرفتن زنانه، مردان و زنانی با تعاریف جدید و نیز تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعی است استراتژی این فمنیستها (موج سوم) تفاوت زن و مرد است، نه ادغام شوند و نه انکار، بلکه بر تساوی هر دو تأکید میگردد.
۲-۱۰-۲٫ چرخش U شکل از سوی مادر فمنیسم
“