بررسی استدلال های موجوددر باره تأثیر عواطف بر زندگی زناشویی
همه ی انسان ها به اطلاعاتی راجع به این که چه عواملی سبب به وجود آمدن عواطف میگردد ؟ مایل به تجربه چه نوع عواطفی هستند ؟ و پیامدهای احتمالی آنان چه می تواند باشد ؟ نیاز دارند. آگاهی های عاطفی هم حالتی عام و گسترده دارند ( مثل اطلاعاتی راجع به عواملی که سبب عصبانیت و خشم میشوند ) و هم حالتی خاص و ویژه ( مثلاٌ چه عواملی باعث میشوند که زنان و شوهران از دست یکدیگر عصبانی شوند). شواهد موجود نشان میدهند که اکثر افراد، دارای یک سطح حداقل از آگاهی های عاطفی موقعیت مدار میباشند. برای مثال، پژوهشگران دریافته اند که برخی از افراد می توانند تصور کنند که همسرشان از چه چیزهایی عصبانی میشود یا چه چیزهایی سبب ایجاد تنفر، جسارت و دوست داشتن در او میگردد و پیامدهای هر کدام از این عواطف چه می تواند باشد. این تصورات و برداشت ها، آشکارا با حالت های عاطفی واقعی همسرشان هم خوانی و مطابقت دارد.(۳)
نتایج به دست آمده از مطالعه ای که اخیراٌ بر روی میزان گذشت و بخشش خطای یکدیگر در زوجین صورت گرفته، نشان میدهد که آگاهی های عاطفی و میزان استنباط و ادراک زوجین نقش مهم و اساسی در این ویژگی ها دارد. هم چنین در این مطالعه مشخص گردید که تجارب عاطفی منفی چون احساس گناه، شرم و حیا، با اختلافات زناشویی ( مثل خیانت به یکدیگر، یا افشای رازهای یکدیگر، فحش و بدزبانی، غفلت و مسامحه و … ) همبستگی دارد. در مورد اثرات هوش عاطفی بر واکنش های احتمالی زوجین نسبت به هر کدام از این مشکلات، در این مطالعه، این فرضیه را تأیید میکند که افرادی که از هوش عاطفی بالایی برخوردار هستند، به احتمال زیاد می توانند به گونه ای مؤثر با صحبت های دقیق و ظریف عاطفی، این مشکلات و اختلافات را حل کنند و از بین ببرند و با بهره گرفتن از واژه هایی چون « معذرت می خواهیم » و « متأسفم » و دانستن این که به چه مقدار معذرت خواهی نیاز است یا چه مقدار تأسف کارگشاست، اوضاع را سروسامان دهند. (۳)
مدیریت عواطف و تأثیر آن بر زندگی زناشویی
میزان رضایت مندی و خوشحالی از زندگی زناشویی تا حد بسیار زیادی بستگی به توانایی زوجین در سازگاری مؤثر با تعارض ها و مدیریت عواطف منفی مانند عصبانیت و نفرت دارد. نتایج چندین پژوهش نشان میدهد که توانایی خویشتنداری و تنظیم عواطف، در شادمانی های زندگی زناشویی و ثبات و تداوم آن حائز اهمیت زیادی است. برای مثال پژوهشگران دریافته اند که زوج های خوشبخت و شاد در مقایسه با زوج هایی که احساس رضایت و خوشبختی نمینمایند، با هم سازگاری اخلاقی و رفتاری بیشتری دارند و در طول تعارض ها و کشمکش های زناشویی، کمتر در صدد تلافی کردن بر می آیند و این بدین معنی است که زوج های خوشبخت، تمایل به منع و سرکوبی تکانه هایی دارند که آنان را وا میدارد تا در برابر واکنش های مخربانه و خصمانه همسرشان دچار خشم گردند یا به صورت نامعقولانه ای از رفتارهای آشتی جویانه و سازنده خودداری ورزند. (۳)
شواهد دیگری وجود دارند که نقش مهم مدیریت و تنظیم عواطف را در موفقیت و خوشبختی ازدواج نشان میدهند. این شواهد، نتیجه ی مطالعاتی هستند که در زمینه های دیگر روان شناسی، مثل روان شناسی شخصیت یا روان شناسی بالینی صورت گرفته اند. پژوهشگران دریافته اند که اصلاح و تنظیم عواطف در زمینه ی روابط زناشویی برای بعضی از زوج ها آسان تر است تا برخی دیگر. علت آن هم این است که به طور طبیعی گروه اول از خلق مثبت و شادتری برخوردارند. در حقیقت، خصیصه های منفی عاطفی چون تکانشگری، عدم ثبات عاطفی، ترس و هراس و افسردگی نمی توانند پیش بینی کننده های مناسبی برای میزان سازش و توافق در امر ازدواج باشند به همین ترتیب، برآیندهای منفی زندگی زناشویی با مجموعه ای از خصیصه های عاطفی که مجموعاٌ به آن ها « عواطف منفی[۱] » یا آمادگی برای تجربه ی نسبتاٌ مداوم علائمی چون اضطراب، تنش ،خشم، احساس طرد شدن و اندوه گفته میشود، ارتباط دارند. افرادی که عواطف منفی زیادی دارند، تمایل زیادی به بروز واکنش های شدید به موقعیت هایی که نسبتاٌ اضطراب زا یا نامطلوب هستند، دارند و از جمله ی افرادی میباشند که به شدت از خود انتقاد مینمایند ،به سرزنش خود می پردازند و نسبت به احجافاتی که دیگران در حق آنان روا میدارند، بیش از حد حساسیت نشان میدهند و به آن می اندیشند. همان گونه که تصور میشود، این نوع خصیصه های منفی عاطفی می توانند در دراز مدت سبب نابودی شادی های زندگی زناشویی گردند. (۳)
عدم توانایی در کنترل عصبانیت می تواند بر میزان شادی تجربه شده در زندگی زناشویی و تداوم آن تأثیری منفی و مخرب داشته باشد. برای مثال، در یک مطالعه ی طولی که توسط کاسپی[۲]، الدر[۳] و بم[۴] انجام شده است ،مشاهده شد که حدود ۵۰% مردانی که تاریخچه ای طولانی از ناسازگاری و خلق منفی در طول دوران کودکی خود داشته اند، در حدود سن چهل سالگی، از زنان خود جدا شده اند، در حالی که تنها ۲۲% مردانی که از چنین تاریخچه ای در دوران کودکی برخوردار نبوده اند و دوران کودکی شاد و خوبی داشته اند در سنین میان سالی از همسران خود جدا شده بودند. به همین ترتیب، حدود ۲۵% از زنانی که تاریخچه بدخلقی و ناسازگاری در دوران کودکی داشته اند، طلاق گرفته اند و در عوض فقط ۱۲% از زنانی که تاریخچه ی خوش خلقی در دوران کودکی خود داشته اند، از شوهران خود طلاق گرفته اند. به علاوه، شوهران زنان بدخلقی که از همسرانشان جدا شده اند، گزارش داده اندکه رضایت کمتری از زندگی خود داشته و مشکلات زیادتری در روابط زناشویی خود تجربه مینمایند. به طور کلی این یافته ها نشان میدهند که توانایی مدیریت و اداره عواطف منفی خود و کنترل و ابراز هوشمندانهی آن ها یک پیش نیاز یا پیش شرط اساسی برای داشتن یک زندگی زناشویی شاد و بادوام میباشد. البته این بدان معنی نیست که زوج هایی که این عواطف را ابراز نمینمایند، زوج های خوشبختی نمیباشند.
هیچ چیز نمی تواند به اندازه استفاده از استدلال های منطقی بیش از حد و افراطی، باعث آتشین مزاج شدن یک مرد دچار مشکل عاطفی ( یا به نظر گاتمن مردان دچار « حصار سنگی » ) شود. در واقع پژوهشگران دریافته اند که زوج هایی که به ابراز عواطف مثبت و مطلوب نسبت به همسر خود می پردازند و عاطفی هستند و یا افرادی که می توانند به ابراز عاطفه شدید نسبت به دیگران بپردازند، افرادی هستند که از زندگی زناشویی سعادتمندی برخوردارند و همسرانی شاد و جذاب و دوست داشتنی تلقی میگردند. (۳)
یکی از یافته های جالب این است که سعادت و شادی زندگی زناشویی تا حدود زیادی به فراوانی ابراز عواطف مثبت و از همه مهم تر، به تعداد دفعات ابراز عواطف منفی بستگی دارد.
مطالعه بر روی زندگی زناشویی زوج هایی که سال های زیادی است با هم زندگی میکنند، نشان میدهد که ابراز عواطف ،نقش عمده ای بر شادی ها وتداوم زندگی زناشویی دارد. برای مثال، در یک مطالعه ی گسترده بر روی زوج های میان سال و مسن تر ( درشصتمین سال زندگی ) کارستن سن[۵]، گاتمن[۶] و لونسون[۷] دریافتند که اگر چه زوج های خوشبخت از ابراز عواطف منفی چون خشم و اندوه در تعامل با یکدیگر خودداری نمی ورزند، اما به طور مداوم واکنش هایی چون عشق و محبت نسبت به هم را ابراز مینمایند و در تعامل هایشان با یکدیگر، از شوخی های مناسب استفاده مینمایند. به علاوه، زوج های خوشبخت نسبت به زوج هایی که اختلافات زناشویی با یکدیگر دارند، در محدود نمودن و کاهش تعامل های منفی و مخرب و پیامدهای آن ها، مهارت بالایی از خود نشان میدهند. برای مثال، این زوج ها علاقه شدیدی به بروز واکنش های منفی در مقابل ابراز خشم و عصبانیت همسر خود ندارند و سعی میکنند با پاسخ ها یا رفتارهایی خنثی یا همدلانه یا دلجویانه به این عصبانیت ها پاسخ دهند نه رفتارهایی تلافی جویانه.
به طور خلاصه، ادبیات پژوهشی موجود در این زمینه، نشان میدهند که مدیریت و تنظیم هوشمندانهی عواطف، یک عامل مهم و تعیین کننده در سلامت زندگی زناشویی و ازدواج است. مدیریت عواطف هم چنین در برگیرنده ی ابراز مداوم عواطف مثبت چون عشق، احساس هم دلی، ایجاد جو اعتماد آمیز و لبریز از عشق و عاطفه میباشد. به همین دلیل درست نیست که ما از هوش عاطفی تنها در ایجاد یک بافت مناسب و مطلوب زندگی خانوادگی استفاده نماییم، بلکه باید از آن به عنوان مجموعه ای از توانایی ها که به ایجاد یک زندگی زناشویی مطلوب کمک می کند، استفاده کنیم.
بدون شک، شناسایی صحیح و درست ماهیت هوش عاطفی منجر به افزایش و تقویت رفتارهای هوشمندانه عاطفی در زوجین میگردد. (۳)
[۱] - Negative emotions
[۲] - Casspi
[۳]- Elder
[۴] - Bem
[۵] -Carstensen
[۶] - Gottman