مدل پل و اسمیت
دومین مدل در رویکرد سنتی مدل پل و اسمیت (۲۰۰۳) است. آنها تلاش کردند از طریق تلفیق نظریه های هویتی موجود که با معنویت در ارتباطند، در رابطه با رشد و توسعه هویت معنوی نظریه جدیدی ارائه دهند. از این رو، با بهره گرفتن از فرضیه های خداجویانهی ریچارد و برگین (۱۹۹۷) که شامل اعتقاد به وجود روح و خدا می شود، هویت معنوی را به عنوان اعتقاد فرد مبنی بر این که او وجودی ازلی و ابدی است که با خدا ارتباط دارد، تعریف کردند. آنها بیان کردند مکانیزم اولیهای که در ظهور هویت معنوی دخیل است، تعامل با تجارب معنوی است که در طول زندگی برای فرد رخ میدهد و تلاش عمدی فرد برای اینکه این تجارب را با احساس خود ترکیب و یکپارچه سازد. از نظر پل و اسمیت تحول هویت معنوی ضرورتاً خطی نیست و همانگونه که ممکن است تحول معنوی در سالهای آغازین اتفاق افتد، این امکان نیز وجود دارد که هویت معنوی در بزرگسالی و به عنوان تولد دوم یا تولد مجدد پدیدار شود. از نظر آنان میزان تأثیر هویت معنوی بر عملکرد و بهزیستی افراد نتیجه تلفیق و هماهنگی تجارب و رفتار فرد با ادراک او از خداست.
در این چهارچوب پل و اسمیت مدل چهار مرحله ای را برای رشد هویت معنوی پیشنهاد می کنند که با مرحلهی “پیشآگاهی” شروع می شود. در این مرحله فرد خود را به عنوان وجودی ازلی و ابدی در ارتباط با خدا نمیداند و خود را به عنوان موجودی معنوی نمیشناسد. در مرحلهی دوم که “بیداری” نامیده می شود یک دوره بحرانی، افراد را برمیانگیزد تا به خودشان به عنوان وجودی معنوی فکر کنند. با این حال کیفیت این آگاهی از هم گسیخته، متناقض و در کل وابسته به موقعیت است. بدین صورت که افراد فقط در شرایط بحرانی به خدا فکر می کنند. طی مرحلهی سوم که “بازشناسی” نامیده می شود خاطرات تجارب مرحلهی اول با تجاربی که در مرحلهی بیداری حاصل شده است، مقایسه می شود و افراد به تعمیم این تجارب به سایر موقعیتها و ایجاد احساس هویت معنوی پایدارتری اقدام می کنند. با این حال اهمیت و برجستگی دستیابی به هویت معنوی هنوز به طور کامل برای فرد مشخص نشده است و ممکن است سایر جنبه های هویت از اهمیت بیشتری برخوردار باشند (برای مثال، جنبههایی بر اساس روابط و نقشهای اجتماعی مختلف). نهایتاً در مرحلهی آخر به نام “ادغام و یکپارچگی"، تجارب معنوی با احساس خود شخص در هم میآمیزد و به پدیدآیی هویت معنوی منسجم منجر می شود. در این مرحله معنویت در هویت کلی شخص جایگاهی محوری و اساسی را به خود اختصاص میدهد.
گرچه دو مدل مطرح شده باعث افزایش علاقه به بررسی ارتباط معنویت و هویت بر اساس نظریه روانی- اجتماعی شدهاست، اما به لحاظ دقت مفهومی و روششناسی و به ویژه تعریف معنویت و هویت معنوی ایراداتی بر آنها وارد است. برای مثال، در مدل کیسلینگ و همکاران معنویت به عنوان یک سازهی تکبعدی در نظر گرفته شدهاست و هویت معنوی به یک نقش اجتماعی محض با مفهوم فرعی وجودگرایانه (جستجوی معنا و هدف) کاهش داده شده است. در رابطه با مدل پل و اسمیت نیز معنویت با توجه به مذهب تعریف شده است. همین امر سبب شده است این مدل به یک بافت فرهنگی- اجتماعی محدود شود که ممکن است برای افراد سایر مذاهب و سنتهای معنوی کاربرد نداشته باشد. اینگونه محدودیتها مکدونالد (۱۹۹۷،۲۰۰۰) را برانگیخت تا با ارائه مدلی تجربی و قابل آزمون در رابطه با معنویت، ضمن انسجام بخشیدن به این حوزه و روشن ساختن مفهوم معنویت، با یکپارچه ساختن ابعاد معنویت گامی در جهت بررسی هویت معنوی بردارد. در ادامه مدل ساختاری مکدونالد توضیح داده خواهد شد.
[۱]- Richards & Bergin
[۲]- pre-awareness
[۳]- awakening
[۴]- recognition