ریموند کاتل، یکی از نظریه پردازان ویژگی های شخصیت، تعداد ویژگی های اصلی شخصیت را از بیش از ۴۰۰۰ مورد که در لیست اولیه آلپورت وجود داشت به ۱۷۱ مورد تقلیل داد. او این کار را عمدتاً از طریق حذف ویژگی های غیرمتداول و ترکیب خصوصیات مشترک انجام داد. کاتل سپس نمونه بزرگی از افراد را برای این ۱۷۱ ویژگی مختلف مورد ارزیابی قرار داد. وی آنگاه با بهره گرفتن از یک روش آماری به نام «تحلیل عوامل»، ویژگی های نزدیک به هم را معین کرد و سرانجام لیست خود را به تنها ۱۶ ویژگی شخصیت کاهش داد. به گفته کاتل، این ۱۶ ویژگی، منبع و منشاء شخصیت تمام انسان ها می باشند. او همچنین یکی از پرکاربردترین آزمون های ارزیابی شخصیت به نام پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت (۱۶PF) را طراحی کرد.
۲-۶- نظریه پنج عامل شخصیت
نظریه های کاتل و آیزنک موضوع پژوهش های بسیاری قرار گرفته است و برخی از نظریه پردازان عقیده دارند که کاتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کرده است و آیزنک بر روی تعداد کمی. در نتیجه، یک نظریه جدید ویژگی های شخصیت به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این مدل پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی اصلی است که در تعامل با یکدیگر، شخصیت انسان را شکل می دهند. با وجودی که پژوهشگران غالباً با یکدیگر بر روی نامگذاری دقیق این ابعاداختلاف نظر دارند امّا نام های زیر بیشتر متداول است:
▪ برون گرایی
▪ خوشایندی (مقبولیت)
▪ وظیفه شناسی (وجدان)
▪ تهییج پذیری
▪ آزاداندیشیی
۲-۷- رویکرد صفات
دررویکرد صفات سعی براین است که خصوصیات اساسی فرد که جهت دهنده ی رفتاراو است تفکیک و توصیف شود. دراین رویکرد، به شخصیت اجتماعی فرد توجه می شود و بیشتر توصیف شخصیت و پیش بینی رفتار مورد توجه است تا رشد شخصیت. درنظریه های صفات مردم از جهت ابعاد یا مقیاس هایی چند که هریک نموداریک صفت است متفاوت شمرده می شوند. به این ترتیب در رویکرد صفات به این توجه می شود که هر فرد درابعاد مختلف چه جایگاهی دارد. (اتکینسون و همکاران،۱۳۸۱ ).
آیزنک: ازجمله کسانی است که در زمینه ی رویکرد صفات تحقیقاتی انجام داده است. نتیجهی نهایی تحقیقات آیزنک معلوم داشت که شخصیت دارای سه حد است که هرکدام یک قطب مخالف دارد.
بدین قرار:
ـ درون گرایی (برون گرایی )
ـ روان نژندی (فقدان روان نژندی )
ـ روان پریشی (فقدان روان پریشی )
آیزنک ضمناً افرادی را که به هریک ازاین قطب های نهایی تعلق دارند ازنظر روانی توصیف و تعبیر کرده است. بعضی از صفات هریک از این تیپ ها بدین قرارند:
۱ ـ درون گرایان:درون گرایان زیرتأثیر ویژگیهای سیستم عصبی مرکزی قرار دارند. استعداد سرشتی آنها برای تحریک پذیری زیاد است. ازمحرک ها اجتناب می کنند. رشد آنها عمودی است. کمترمعتاد به دود هستند. به هر حال پیپ را ترجیح می دهند. بیشتر درخود فرو می روند، خیال پرورند، علاقه ای به شرکت در اجتماعات ازخود نشان نمی دهند ؛گوشه گیر و انزوا طلب هستند. میزان هوششان بالا است قوه ی بیانشان عالی است. معمولاً در کارها دقیق هستند ولی گامها را آهسته و با احتیاط برمی دارند. فزونی طلب هستند ولی برای کارهایی که انجام می دهند به قدرکافی ارزش قائل نیستند. بیشتر پایبند به سنت ها و اصول دیرین هستند گرایش به احساس کمبود(حقارت)درآنها زیاد است. برای ابتلای به دلواپسی و افسردگی و وسواس، آمادگی بیشتری دارند.
۲ ـ برون گرایان:برون گرایان نیز زیرتأثیرسیستم عصبی مرکزی هستند، استعداد آنها برای تحریک پذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرک ها دارند، دموی مزاجند، رشد بدنی آنها افقی است و می توانند پای خود را برای مدت درازتری بلند نگاه دارند. آنها فاصله های زمانی را کوتاه تر از درون گرایان احساس می کنند، ونیزبیش از اینها دود استعمال می کنند و سیگار را هم ترجیح می دهند به دنبال چیزهای تحریک آمیز می گردند؛ازکارهایی که در آنها احتمال خطریا ضرر میرود رویگردان می شوند به کار و کوشش علاقه ای چندان ندارند و نیروی کمتری به کار می اندازند، هوششان نسبتاً کم و قوه بیانشان ضعیف است پایداری و استقامت ندارند ؛درکارهایشان شتابزدگی هست ولی دقیق نیست. چندان فزونی طلب نیستند، ولی برای کارهایی که می کنند زیاده از حد ارزش قائلند. انعطاف پذیرند ؛شوخی و لطیفه را خیلی دوست می دارند، به خصوص اگرجنبه جسمی داشته باشد. گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
۳ ـ روان نژندان:روان نژندان زیرتأثیرسیستم عصبی خود کار قرار دارند. دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است. اگرچشمهای آنها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد به هنجار تعادل خود را از دست می دهند. جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند از حیث هوش و تسلط برنقش و ادراک حسی و تمرکز حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد به هنجار پایین ترند. تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند.
۴ ـ روان پریشان:سخت و دشوار هستند. ازعهده نقاشی به واسطه ی آیینه خوب بر نمی آیند. درجمع زدن پی در پی ضعیف هستند. تمرکز حواسشان کم است؟حافظه شان ضعیف است. به کندی چیزمی خوانند و به طورکلی از نظر فهم و ادراک و اعمالی که تحرک لازم دارد بسیار کند هستند و بیشتر ساکن و بی حرکت می مانند سطح آرزو و توقعشان کمتر با واقعیت تطبیق می کند. آمادگی ندارند به اینکه خود را با تغییراتی که درمحیط زندگی روی می دهد سازش دهند. (سیاسی، ۱۳۶۹).
در مورد قطب های مخالف برون گرایی و درون گرایی آیزنک نظریونگ را تأیید می کند و ضمناً آنها را دارای وجه شباهتی با تشریحی که فروید از روان کرده است می داند، بدین معنی که نهاد درمورد برون گرا دارای قدرت واسطه است، در صورتی که فن برتر درمورد درون گرا قدرت بیشتری دارد دیگر اینکه میان افراد کاملاً بهنجار از یک سوی، وافرادی که دریکی از دو قطب نهایی روان نژندی و روان پریشی قرار دارند از سوی دیگر، فاصله بسیار زیاد است در این فاصله است که افراد ممکن است به سوی یکی از آن دو قطب نزدیک شوند، یعنی به تدریج و کما بیش صفات اختصاصی یکی از آن دو قطب را پیدا کنند. دیگراینکه دو قطب روان پریشی و روان نژندی با هم ترکیب می شوند و قطبی تشکیل می دهند که افراد ممکن است از خود بهنجاری به تدریج عدول کنند و به آن قطب مرکب متمایل گردند. آیزنک معتقد است که این قطب مرکب خیلی بیشتر دیده می شود تا قطب خالص روان پریشی یا روان نژندی (عیسی پره، ۱۳۸۲).
یونگ:یونگ نیز برای افراد انسانی، برحسب آنکه بیشتر متوجه عالم درون باشند یا عالم بیرون، دو سنخ شخصیتی قایل است: گروه اول را درون گرا و گروه دوم را برون گرا مینامد. یونگ برای آدمی چهار کارکرد نیز قایل است که عبارتند از: حس کردن، شهود، تفکر و احساس (یونگ، ۱۹۲۷ به نقل از شولتر).
۲-۸- رویکرد یادگیری اجتماعی
نظریه پردازان صفات، برتعیین کننده های شخصی رفتار تأکید می کنند. در برابر رویکرد صفات، درنظریه ی یادگیری اجتماعی، که توسط آلبرت بندورا عنوان شده براهمیت تعیین کننده های محیطی با موقعیتی تأکید می شود.
برای نظریه پردازان یادگیری اجتماعی، رفتار محصول تعامل مداوم متغیرهای شخصی و محیطی است. شرایط محیطی، از طریق یادگیری به رفتار شخص شکل می دهد. درعوض رفتار شخص نیز درشکل گیری محیط مؤثر واقع می شود. آدمیان و موقعیت ها به صورتی دو سویه بر هم تأثیر می گذارند برای آنکه بتوان به پیش بینی رفتار دست زد باید از چند و چون تعامل ویژگیهای آدمی با ویژگیهای محیط اطلاع حاصل کرد.
طبق نظریه یادگیری اجتماعی بندورا بخش اعظم تفاوت های رفتاری افراد نتیجه تفاوت هایی است که آنان از لحاظ تجارب دوران رشد خود با همدیگر دارند. بعضی از الگوهای رفتار از راه تجربه مستقیم یاد گرفته می شود. فرد به خاطر رفتارهای خاص تشویق و تنبیه می شود. لیکن بسیاری از پاسخ ها بدون تقویت مستقیم، یعنی از راه مشاهده و یا یادگیری از راه مشاهده کسب می شوند. آدمی می تواند با مشاهده اعمال دیگران و نتایج حاصل از آن چیزهایی را بیاموزد. در واقع اگر قرار بود تمام پاسخ های ما از راه تقویت مستقیم آموخته شود یادگیریهای آدمی روندی بسیار کند و ناکارآمد می داشت. (به عقیده ی نظریه پردازان یادگیری اجتماعی، تقویت لازمهی یادگیری نیست اگر چه می تواند با متمرکز کردن توجه فرد در جهت مناسب، یادگیری را تسهیل کند ).
یکی از فرضیه های اساسی نظریه یادگیری اجتماعی این است که مردم طوری رفتار می کنند که براحتمال دستیابی خود به پاداش بیفزایند. خزانه ی رفتارهای آموخته شده فرد دامنه ی گسترده ای دارد ؛رفتاری که در یک شرایط معین انتخاب می شود بستگی به نتیجهای دارد که از آن انتظار میرود.
تقویت به سه صورت رفتار آموخته شده را کنترل می کند:
ـ مستقیم (پاداش ملموس، تأیید یا عدم تأیید اجتماعی و یا تخفیف یافتن شرایط آزار دهنده).
۲ـ مشاهده ای (مشاهده دریافت پاداش یا تنبیه یک شخص دیگر به خاطر رفتاری شبیه رفتار خود).
۳ـ خود ـ تدبیری (۳۱)ارزیابی عملکرد خود از راه تحصین یا سرزنش خویش (اتکینسون و همکاران).
از دیگر دانشمندانی که سهم عمده ای در یادگیری دارند، واتسون و اسکپنر هستند. جان بی واتسون براساس پژوهش خود در زمینه ی شرطی سازی کلاسیک ادعا کرد که کل رفتار، یا شخصیت انسان ناشی از یادگیری است. واتسون همانند بسیاری از رفتار گرایان آن زمان معتقد بود که نوزاد به صورت یک لوح سفید یا صفحه خالی است و درانتظار نوشته شدن چیزی بر روی آن از طریق تجربه های یادگیری است او حتی تا جایی که پیش رفته که ادعا کرد:
«دوازده نوزاد سالم و تندرست را در اختیار من قرار داده و اجازه بده که مطابق جهان شخصی خودم آنها را بزرگ کنم و بدین ترتیب، تضمین می کنم که یکی از آنها را به طور تصادفی انتخاب کرده و بدون توجه به استعدادها، علایق، امیال، فعالیت ها، و نژاد اجدادش از او یک دکتر حقوقدان، هنرمند، تاجر و بلی حتی، یک گدا و دزد بسازم. »(واتسون، ۱۹۳۰).
در پی ادعاهای واتسون، بی. اف. اسکینر رفتارگرا ادعا کرد که ما برای تعیین شخصیت کافی است که تنها به محرک ها و پاسخ ها توجه کنیم اسکینرمی گوید اگر شما کمرو هستید و از نزدیک شدن به دیگران واهمه دارید به این علت است که شما در نتیجه تعاملهای پیشین با اعضای خانواده، دوستان، معلمان و دیگران یاد گرفته اید که به این طریق رفتار کنید (اسکینر، ۱۹۹۰)، شخصیت دقیقاً یک پدیده ی بیرونی و قابل مشاهده است که ریشه های زیستی یا درونی آن کم یا هیچ است.
در مورد پیش بینی رفتار فرد در یک موقعیت معین، نظریه پردازان یادگیری اجتماعی بیشتر بر تفاوتهای فردی در زمینه های رشد شناختی و تجارب آموخته شده ی اجتماعی تأکید دارند تا برصفات انگیزشی. بعضی از تفاوت های فردی یا متغیرهای شخصی که با شرایط موقعیتی تعامل داشته و بر رفتار تأثیر می گذارند عبارتند از:
ـ توانش ها: شامل توانائیهای هوشی،ومهارتهای اجتماعی و جسمانی و سایر تواناییهای اختصاصیاست.
۲ ـ راهبردهای شناختی:مردم از لحاظ توجه انتخابی به اطلاعات، رمزگردانی رویدادها، و گروه بندی آنها به مقوله های معنادار،تفاوت هایی با یکدیگردارند. یک واقعه ممکن است به نظریکی خطرناک و برای دیگری چالش انگیز باشد.
۳ ـ انتظارات:انتظاراتی که شخص در مورد پی آمدهای رفتارهای مختلف دارد وی را درانتخاب رفتارش راهنمایی می کند. حتی انتظاراتی هم که از تواناییهای خود داریم بررفتارها تأثیرمی گذارد. ممکن است نتایج رفتار معینی را پیش بینی کنیم، لیکن به علت تردید درباره ی توانایی خود برای انجام آن کار اقدامی نکنیم.
۴ ـ ارزش کار از نظر شخصی:افرادی هم که انتظارات همانندی دارند ممکن است به خاطر اینکه برای نتایج مختلف ارزش متفاوتی قائلند رفتارهای متفاوتی نشان دهند. ممکن است دو دانشجو هردوانتظار داشته باشند که رفتارهای معینی مقبول نظر استاد باشد. لیکن ممکن است این امر درنظر یکی بی اهمیت و در نظر دیگری با اهمیت جلوه کند.
۵ ـ نظام ها و نقشه های خودگردانی:مردم از لحاظ معیارها و قواعدی که برای نظام دادن، به رفتار خود به کارمی گیرند (ازجمله پاداش هایی که به خاطر موفقیت و تنبیه هایی که به خاطر شکست برای خود در نظر می گیرند)، و نیزتوانایی طرح ریزی واقع بینانه به منظور رسیدن به هدف متفاوتند(میشل۱ ۱۹۸۱).
همه ی این متغیرهای شخصی با شرایط یک موقعیت معین درتعامل قرار می گیرند و از این راه تعیین می کنند که شخص در آن موقعیت چه خواهد کرد. مردم با اعمالشان شرایطی درمحیط خود به وجود میآورند که بر رفتارشان تأثیرمی گذارد. برای مثال، آزمایش ساده ی زیر را در نظر بگیرید: فرض کنید در جعبهی اسکینر در حالی که توری فلزی کف آن به برق متصل است موشی را قرار می دهیم. ترتیبی داده ایم که در هردقیقه یک بار یک ضربه برقی به موش وارد شود. اما موش می توان با فشردن اهرمی جریان برق را به مدت ۳۰ ثانیه قطع کند. حیوانهایی که این رفتار تسلط بر محیط را یاد بگیرند می توانند یک محیط خالی از تنبیه برای خود به وجود آورند، اما حیوانهای کندآموز مجبورند وضعیت ناخوش آیندی را تحمل کنند. بنابراین میتوان گفت که محیط بالقوه برای همه ی حیوانها یکسان است ولی محیط واقعی به رفتار خود آنها بستگی دارد (باندورا، ۱۹۷۷).
به همین ترتیب، شخصی که رفتار ناخوشایندی دارد ممکن است اغلب با محیط اجتماع خصمانهای برخورد کند زیرا رفتارش در دیگران خصومت بر می انیگزد.اما فرد خوش برخوردی که در ایجاد جو راحت برای دیگران مهارت کافی دارد با محیط کاملاً متفاوتی برخورد می کند. موقعیت ها را تا حدودی خود ما میسازیم.
انتقاد:منتقدان معتقدند که نظریه های رفتاری و یادگیری اجتماعی خیلی محدود هستند و تنها بررفتارهای قابل مشاهده تأکید دارند، و عوامل ژنتیکی، فیزیولوژیکی و شناختی را نادیده می گیرند.
نظریه پردازان یادگیری از این نظر مورد انتقاد قرار گرفته اند که افراد را در مجموع شبیه آن چه آموخته اند می پندارد و نه چیزی بیشتر. رفتار گرایان، به ویژه متهم شده اند که فرد را بدون شخصیت و ارگانیسم را «خالی»در نظر می گیرند (فرز، ۱۹۸۴ به نقل از هافمن و همکاران ).
۱.Meshale