نظریه شناختی :
برطبق نظریه شناختی شکل گیری دلبستگی به سطح شناختی کودکان وابسته است . قبل از اینکه دلبستگی به وقوع بپیوندد ، نوزاد باید بتواند افراد خانواده خود را ازغریبه ها تشخیص دهد مبنی براینکه افراد خانواده وی دارای ثبات و دوام است ( ثبات شی ء ) .
مراحل دلبستگی
دلبستگی امری ناگهانی و بدون مقدمه نیست، بلکه مراحل همسانی در ۶ ماه اول زندگی دارد؛ سه مرحله کلی از یکدیگر تمییز داده شده اند. اول اینکه نوزاد به سمت همه موضوعات اجتماعی کشیده می شود و انسانها را به اشیای بی جان ترجیح می دهد. دوم اینکه نوزاد به تدریج یاد می گیرد که افراد آشنا و ناآشنا را از یکدیگر تمییز دهد و بالاخره نوزاد فعالانه در پی حفظ تماس با آنهاست (هترینگتون و پارک؛ ترجمه طهوریان و همکاران، ۱۳۸۳).
تشکیل دلبستگی نیاز به زمان دارد و همپای تواناییهای شناختی کودکان بهوجود میآید. پس با این که دلبستگی ریشههای زیستشناختی دارد اما یادگیری و شناخت نیز در آن نقش دارند (کاپلان؛ ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۶).
رویکرد رفتاری[۱]
رفتارگرایان معتقدند شخصی که کودک را تغذیه میکند، چهره اصلی دلبستگی میشود. آن ها بر این باورند که مراقبت کننده یک تقویتکننده شرطی میشود، نوزاد یک پاسخ بازتاب غریزی به تغذیه شدن دارد. او لذت را تجربه میکند و مراقبت کننده را با این لذت مرتبط میکند. این احساس به حس لذت بردن از تمامی موقعیتهایی که مراقبت کننده به وی نزدیک میشود، تعمیم پیدا میکند (فلانگان[۲]، ۱۹۹۹، به نقل از مزرعه شاهی، ۱۳۸۴).
مرحله پیش دلبستگی (تولد تا ۶ هفتگی)
انواع علایم فطری، چنگ زدن، لبخند زدن، گریه کردن و زل زدن به چشمان والدین، به نوزادان کمک میکنند تا با سایر انسانها تماس نزدیک برقرار کنند. وقتی که مادرها پاسخ میدهند، نوباوگان آن ها را ترغیب میکنند نزدیک بماند، زیرا وقتی آن ها را بلند میکنند، نوازش میکنند و به آرامی با آن ها صحبت میکنند تسلی مییابند. نوزادان در این سن میتوانند بو و صدای مادر خودشان را تشخیص دهند. اما آن ها هنوز به مادر دلبسته نیستند، زیرا اهمیتی نمیدهند که با افراد ناآشنایی به سربرند (برک، ترجمه سید محمدی،۱۳۸۱).
مرحله دلبستگی در حال انجام (۶ هفتگی تا ۶-۸ ماهگی)
در طول این مرحله نوباوگان به مراقبت کننده آشنا به صورتی پاسخ میدهند که با یک غریبه فرق دارد. اما با این که نوباوگان میتوانند مادر خود را تشخیص دهند، در صورتی که از او جدا شوند، هنوز اعتراض نمیکنند. بنابراین، دلبستگی در حال انجام است، ولی هنوز ایجاد نشده است (برک، ترجمه سید محمدی،۱۳۸۱).
مرحله دلبستگی واضح (۶-۸ ماهگی تا ۱۸ ماهگی- ۲ سالگی)
اکنون دلبستگی به مراقبت کننده آشنا به وضوح مشهود است. نوباوگان، اضطراب جدایی نشان میدهند، یعنی، وقتی که فرد بزرگسالی که به او تکیه کردهاند، آن ها را ترک میکند، ناراحت میشوند. اضطراب جدایی بعد از ۶ ماهگی در همه بچههای دنیا وجود دارد و تا حدود ۱۵ ماهگی شدید میشود (برک؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۱).
شافر[۳] معتقد است که شروع اضطراب جدایی با سطح کودک از نظر مفهوم پایداری شیء رابطه مستقیم دارد (زندن؛ ترجمه گنجی، ۱۳۸۳).
منحصر شدن دلبستگی کودک به یک والد، در تقریباً ۷ یا ۸ ماهگی نمایان میشود که کودک ترس از غریبهها را نشان میدهد. این واکنش، از آمادگی برای گریه کردن با دیدن یک غریبه، شروع میشود و واکنشهای شدید معمولاً هنگامی اتفاق میافتد که کودک بیمار باشد یا در یک موقعیت ناآشنا قرار بگیرد (کرین؛ ترجمه خوی نژاد و رجایی، ۱۳۸۴). به نظر میرسد که محیط، در واکنش کودک به غریبهها نقش مهمی دارد اگر به کودک مجال داده شود که به غریبهها عادت کند، این شانس بیشتر خواهد بود که واکنش مثبت نشان دهد. از طرف دیگر اگر کودک در محیط ناآشنا قرار بگیرد و مادرش نیز حضور نداشته باشد بیشتر تمایل نشان خواهد داد که با غریبهها ارتباط برقرار کند. به نظر میرسد که غریبهها در محیط ناآشنا، تسلی بخش هستند، از طرف دیگر کودک بیشتر تمایل دارد که در مقابل یک کودک ناآشنا در مقایسه با یک بزرگسال ناآشنا واکنش مثبت نشان دهد (زندن؛ ترجمه گنجی، ۱۳۸۳). نوباوگان و کودکان نوپای بزرگتر، غیر از اعتراض کردن به ترک والد، سخت تلاش میکنند تا او را نزد خود نگه دارند. نوباوگانی که سینه خیز راه میروند، نزدیک شدن به والد، دنبال کردن او و بالا رفتن از بدن او را به سایر افراد ترجیح میدهند و از او به عنوان یک پایگاه امن استفاده میکنند که با اتکاء به آن، به واکنش و خطر کردن در محیط میپردازند و بعد برای حمایت عاطفی به سمت آن برمیگردند (برک؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۱).
تشکیل رابطه متقابل (۱۸ ماهگی تا ۲ سالگی و بعد از آن )
در پایان سال دوم زندگی، رشد بازنمایی ذهنی و زبان به کودکان نوپا امکان میدهد تا آمد و رفت والد را درک کرده و برگشت او را پیشبینی کند. در نتیجه، اعتراض به جدایی کاهش مییابد. اکنون کودکان مذاکره با والد را آغاز میکنند و به جای دنبال کردن و آویزان شدن به او، از قانع سازی و خواهش استفاده میکنند (برک؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۶).
به عقیده بالبی (۱۹۸۰) کودکان در نتیجه تجربیات خود در طول این چهار مرحله، پیوند عاطفی اثباتی با مراقبت کننده برقرار میکنند که در غیاب والدین میتوانند از آن به عنوان یک پایگاه امن استفاده کنند، این بازنمایی درونی، جزء مهمی از شخصیت میشود که به عنوان الگوی واقعی درونی وقتی آن ها تنها میمانند ممکن است گریه کنند یا نکنند، اما اگر گریه کنند، به علت غیبت والد است، زیرا او را به فرد غریبه ترجیح میدهند. وقتی که والد برمیگردد، فعالانه تماس با او را میجویند و گریه آن ها فوراً کاهش مییابد (برک؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۶). هنگامی که بالبی مشاهدات اولیه خود را در مورد شیوه رفتار با این کودکان در خانههایشان بررسی کرد، دریافت که مادران آن ها معمولاً به عنوان فردی حساس و پاسخ دهنده به گریهها و سایر علایم کودک، درجهبندی شده بودند. هر زمان که این کودک به آرامش بخشی مادرانشان نیاز داشتند، آن ها با محبت و عشق به نیازهای کودکان رسیدگی کرده بودند کودکان در خانه کم گریه میکردند (کرین؛ ۲۰۰۴ترجمه خوی نژاد و رجایی، ۱۳۸۴).
مادران اطفال دارای دلبستگی توأم با ایمنی با فرزندانشان ارتباط و درگیری بیشتری دارند به علایم و حالت آن ها بیشتر پاسخ میدهند، پاسخهای مناسب بیشتری میدهند و رفتارهای مثبت بیشتر و رفتارهای منفی کمتری دارند، تا مادران اطفالی که دلبستگی مضطرب و ناایمن دارند (ایزابلا[۴]، ۱۹۹۳؛ به نقل کاپلان؛ ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۶).
مادران این گروه کودکان به فرزندان خود اجازه میدهند تا در اول زندگی نقش فعالی در تعیین سرعت، شروع و پایان تغذیه بازی کنند (هترینگتون و پارک؛ ترجمه طهوریان و همکاران، ۱۳۸۳).
[۱] . behaviorism
[۲] . Flangan
[۳] . Schaffer