مبانی نظری نشانگان افت روحیه
۲-۳-۱ اضطرابهای وجودی
زمانی که حادثه تهدیدکنندهای سبک زندگی آرام فرد را مختل میکند، وی با هسته مرکزی وجودی خود مواجه میشود (استیونز، ١٩٩٢) و نگرانیهای وجودی که با آگاهی فرد از مرگ و خطر بالقوه تهدیدکننده به وجود میآید، میتواند منبع قابلتوجه آزردگی در افرادی باشد که با بیماریهای تهدیدکننده زندگی دست به گریبان هستند (هنوک[۲] و دنیلسون، ٢٠٠٩، لیانگ[۴] و اسپلن،٢٠١٠). بر اساس دیدگاه وجودی، رویارویی هر انسانی با مسلمات هستی و دلواپسیهای غایی که از ویژگیهای درونی قطعی و گریزناپذیر هستی انسان در جهان آفرینش به شمار میآیند، اضطرابآوراست. سازههای عمیقی که ریشه در هستی انسان دارند و حقایق زندگی را میسازند: مرگ و نیستی، مسئولیت و آزادی، معنا و پوچی و تنهایی. هر یک از ما سخت نیازمند جاودانگی، استواری، همزیستی و الگویی برای سرمشق قرار دادن هستیم و با این وجود، همگی باید با مرگ ناگزیر، بیپایگی، تنهایی و پوچی روبرو شویم (یالوم،۱۹۸۰/۱۳۹۰).
از آنجایی که اضطراب ویژگی هستی شناختی هر فردیست که در رابطه با تهدید نیستی در وجود ما ریشه دوانیده، لذا پذیرش آزادی و آگاهی از متناهی بودن، ناگزیر موجب اضطراب میشود. در واقع اضطراب چیزی نیست که داشته باشیم، بلکه چیزی است که هستیم (می،۱۹۷۷؛ نقل از پروچاسکا و نورکراس،۱۹۵۷/۱۳۸۹).
توجه نظر به نگرانیهای وجودی در این بیماران از این مفهوم ناشی میشود که بیماری تداعی گر مرگ و بیماری پیشرونده است و بنابراین جرقهای برای برانگیختن ترسهای وجودی محسوب میشود (استرانگ،١٩٩۷). در واقع بیماری مرگ نزدیک است»، در اینجاست که پرسشهای وجودی آغاز میشود (وستمن[۱۰]، برگنمار[۱۱]، اندرسون ، ٢٠٠۶). چرا من؟ ممکن است برای بهبودیاش شروع به دعا و نیایش بکند چرا که همچنان در مرحله انکار بیماری و موقعیتش به سر میبرد. از آنجایی که به دعا و درخواستش برای شفا یافتن پاسخی داده نمیشود، سؤالات دیگری پرسیده میشود: «آیا خدا داره منو به خاطر گناه های گذشته ام تنبیه و مجازات می کنه؟ آیا خدا اصلا نگران من هست؟ آیا خدا قدرت داره که تغییری توی وضعیت من به وجود بیاره؟» (کوئنیگ، ۲۰۰۴). در اینجا دیدگاهش در مورد خود و جهان به چالش کشیده میشود، چرا که شکافی بین اطلاعات نهفته در منبع فشار زا از یک طرف و انتظارات و باورهای مثبت افراد در مورد جهان از طرف دیگر به وجود میآید (لیپور،۲۰۰۱؛ نقل از کرنان[۱۴] و لیپور، ۲۰۰۹).
نکته اصلی اینجاست که این نگرانیها و اضطرابهای وجودی در کوتاه مدت کاملاً طبیعی و قابل انتظارند و پیامد بهنجار مقابله با رویدادهای بالقوه آسیبزا محسوب میشوند (کالهون[۱۶] و تدسچی، ۱۹۹۹؛ نقل از فوریندر[۱۸] و نوربرگ، ۲۰۱۰)؛ اما برخی بیماران در دام این پرسشها و نگرانیها گرفتار میشوند و در واقع بدون کمک اطرافیان و مخصوصاً درمانگران نمیتوانند معانی موثقی برای آن ها بیابند، چرا که نمیتوانند با تکیه بر باورهای معنوی و معانی اصیل خودشان با این پرسشها مواجه شوند (کوئنیگ، ۲۰۰۴)؛ بنابراین درحالیکه اضطراب وجودی پاسخ صادقانه به نیستی است، اضطراب روان رنجور پاسخ بدلی و نا اصیل به هستی محسوب میشود. در واقع اضطراب وجودی پیامد هوشیاری است و تنها دفاع علیه آن دروغگویی هوشیار است که اساس آسیب روانی بوده و به اضطراب روان رنجور می انجامد (پروچاسکا و نورکراس، ۱۹۵۷/۱۳۸۹).
۲-۳-۲ آزردگیهای وجودی و مظاهر آن
آزردگی وجودی محصول تجربه رویدادهای زندگی حاوی معانی اندک و یا فقدان معناست (لی[۲۰]، کوهن[۲۱]، ادگار[۲۲]، لایزنر[۲۳] و گاگنو[۲۴]،۲۰۰۶). یافته ها نشان دادهاند رنج و آزردگی وجودی در مواجهه با بیماریهای تهدیدکننده زندگی، یکی از وضعیتهای ناتوانکننده و طاقت فرساست (اسکریبر[۲۵]، بروس[۲۶] و بوستون، ٢٠١١) و نتایج پژوهشهای قبلی نشان می دهند که وقوع آن در بین جمعیت بیماران مبتلا به سرطان پیشرفته (مولن و همکاران، ٢٠٠۹)، بیماران مبتلا به سرطان در حال درمان سرپایی (لی و همکاران، ٢٠١١) و افراد مبتلا به بیماریهای مزمن و سخت درمان (وهلینگ و همکاران، ٢٠١٢)، در طی تمام مراحل بیماری احتمال بالایی دارد و یکی از جنبههای قابل تأمل مراقبتهای روانشناختی محسوب میشود.
وهلینگ و همکاران (۲۰۱۲) در بررسی رابطه میزان پیشرفت تومور و مشکلات جسمی در تبیین آزردگی وجودی در بیماران مبتلا به سرطان در مطالعهای طولی در بین ۲۷۰ بیمار مبتلا به سرطان به این نتیجه رسیدند که خطر آزردگی وجودی در این دسته از بیماران به دلیل مواجهه با استرسورهای وجودی مختلف در سراسر مراحل بیماری وجود دارد.
مطالعهای در ژاپن نشان داد، تعداد قابلتوجهی از بیماران بدخیم مبتلا به سرطان، رنج و آزردگی وجودی آشکار داشتند و آزردگیهای وجودی عمومی مثل آزادی، بیمعنایی، ناامیدی، سربار دیگران بودن، فقدان نقشهای کارکردی اجتماعی، بسیار رایج بود (موریتا[۲۹]، تی سونودا[۳۰] و اینوی، ٢٠٠٠).
در ارتباط با سایر مظاهر آزردگی وجودی کرنان و لیپور (۲۰۰۹) بیان داشتند که مخمصه وجودی دورهای ست که مشخصه آن آزردگی هیجانی قابلتوجه، نگرانی در مورد سلامت شخصی و امنیت، حسرت نسبت به گذشته و اشتغال فکری در مورد مسائل زندگی و مرگ است.
وهلینگ و همکاران (۲۰۱۰) معتقدند احساس گناه وجودی شامل حسرت خوردن در رابطه با به اتمام نرساندن و تکمیل نکردن بالقوههای فردی و از دست دادن امکانات و موقعیتها برای خلق معنای شخصی در زندگی ست و معتقدند در صورتی که احساس گناه وجودی باقی بماند و با توجه به تغییرات ناشی از بحران بیماری، معنا خلق نشود؛ ممکن است آزردگی را به همراه داشته باشد.
موراتا و موریتا (٢٠٠۶) معتقدند که رنج روانی _ وجودی ناشی از فقدان مؤلفههای حیاتی وجود مانند «بودن» و «معنای بشریت» است که شامل: از دست دادن روابط با دیگران، از دست دادن خودگردانی (وابستگی، کنترل بر آینده، پیوستگی و استمرار خویشتن) و از دست دادن دنیای فانی است.
مک گراث (٢٠٠٢) نیز مدلی از درد معنوی را معرفی کرده است، بر اساس این عقیده که بیماریهای تهدیدکننده زندگی تحمیلکننده نیازهای بیشماری ست که میتواند قابلیت افراد برای معنا دادن به تجربههای زندگیشان را کاهش داده و منجر به از دست دادن پیوند معناییشان با زندگی شده و احساس پوچی و خلاء را به دنبال داشته باشد.
بنابراین به طور کلی میتوان گفت آزردگی وجودی اشاره دارد بر تلاش برای ساختن معنای زندگی مخصوصاً در طی دوره مواجهشدن با بحران و گرفتاریهایی مثل بیماریهای تهدیدکننده زندگی که یکی از وضعیتهای ناتوانکننده و طاقت فرساست (اسکریبر[۴۱]، بروس[۴۲] و بوستون، ٢٠١١) و از مؤلفههای ناگزیر مفاهیمی مثل رنج (کسل ۱۹۸۲، کرنی و همکاران ۱۹۹۴، کیرنی، ۲۰۰۰) درد معنوی (ساندرز ۱۹۸۸، موراتا ۲۰۰۳، ماکو و همکاران، ۲۰۰۶) و نشانگان افت روحیه (کیسان و همکاران، ۲۰۰۱) است (نقل از نقیائی و همکاران، ۱۳۹۲) و درعینحال از جنبههای قابل تأمل مراقبتهای روانشناختی سرطان محسوب میشود (لی[۴۴]، کوهن، ادگار[۴۶]، لایزنر[۴۷]، گانون،٢٠٠۶). در ادامه به مؤلفه نشانگان افت روحیه به عنوان یکی از مظاهر قابلتوجه آزردگی وجودی در این دسته از بیماران میپردازیم.
۲-۳-۳ معرفی و تاریخچه نشانگان افت روحیه
نشانگان افت روحیه یکی از مظاهر آزردگی وجودی ست و درعینحال بیانگر فقدان انسجام و کلیات در فرد است (کیسان و همکاران،۲۰۰۱).
برای نخستین بار جروم فرانک(١٩٧۴) مفهوم نشانگان افت روحیه را در زمینه درمان روانشناختی بیماران سایکوتیک به کار برد و تعابیر منزوی، مأیوس، بیگانه، طردشده باعزت نفس پایین را در تعریف آن مطرح کرد. در سالهای بعد این مفهوم را به معنی اضطراب، غم و ناراحتی، درماندگی و ناامیدی و فقدان عزت نفس، (دآرکی،١٩٨٢)، آزردگی به همراه بیکفایتی ذهنی (دی فیگردو،١٩٩٣)، ناامیدی، فقدان معنا و آزردگی وجودی (کیسان،٢٠٠١)، اضطراب، ناتوانی در مقابله، ناامیدی و فقدان اطمینان و احساس تسلط، (کلارک،٢٠٠٣)، یأس، درماندگی، احساس انزوا (گریفیت، ٢٠٠۵) و ناتوانی در مقابله با یک رویداد پرفشار، درماندگی، ناامیدی و احساس کم ارزشی فردی (کلارک،٢٠٠۶) تلقی کردند (نقل از سنسون و سنسون،٢٠١٠).
کیسان (٢٠٠٠) از اصطلاح آزردگی وجودی برای توصیف تجربه پریشانی روانی افرادی که با مرگ قریبالوقوع مواجه میشوند، استفاده میکند و پیشنهاد میکند که چنین وضعیتی از آزردگی اغلب با احساسهای پشیمانی، ناتوانی و ضعف، پوچی و بیهودگی و احساس بیمعنایی زندگی، همراه است. وی مضامین وجودی نظیر نگرانی درباره مرگ، از دست دادن معنا، غم و اندوه، تنهایی، آزادی و ارزشمندی را به عنوان چالشهای کلیدی وجودی افرادی میداند که با بیماریهای تهدیدکننده زندگی مواجه هستند و همچنین پیشنهاد میکند که بیماران ممکن است همچنان که عواطف مرتبط با این مضامین وجودی را تجربه میکنند، دچار نشانگان افت روحیه شوند (کیسان و کلارک، ٢٠٠٢).
کیسان و همکاران (٢٠٠١) «نشانگان افت روحیه» را به عنوان تشخیص روانپزشکی آزردگی و رنج وجودی توصیف میکند و ملاکهای زیر را برای تشخیص آن پیشنهاد میکند: ١) ناامیدی، فقدان معنا و هدف در زندگی؛ ٢) نگرش و افکار مرتبط با بدبینی، درماندگی، احساس در تله افتادن(گیر کردن)، شکست و ناکامی شخصی و یا فقدان آینده درخشان؛ ٣) فقدان انگیزه یا محرک برای مقابله متفاوت؛ ۴) ویژگیهای مرتبط با انزوای اجتماعی و از دست دادن حمایت؛ ۵) استمرار آن برای بیش از ٢ هفته؛ ۶) و عدم وجود افسردگی مزمن یا سایر اختلالات روانپزشکی (کیسان و همکاران، ۲۰۰۱؛ نقل از نقیائی و همکاران، ۱۳۹۲).
به زعم وهلینگ و همکاران (۲۰۱۲) نشانگان افت روحیه بیانگر احساس فقدان معنا و هدف در زندگی، احساس ناامیدی و درماندگی، نشانهها و احساس تسلیمشدگی، ناتوانی مداوم در مقابله، بیکفایتی ذهنی و عزت نفس پایین است و به عنوان تغییر در روحیه با طیفی از حالات روانی از دلسردی (فقدان اطمینان)، اندوهگینی (به عنوان آغاز فرایند تسلیم روانی شدن) و یأس (از دست دادن امید) گرفته تا نشانگان افت روحیه (تکمیل فرایند تسلیم روانی شدن) ادامه مییابد (کیسان و همکاران، ۲۰۰۱)؛ و مفهومی مفید برای درک مشکلات مرتبط با بیکفایتی ادراکشده و فقدان شأن و ارزش در زمینه بیماریهایی مثل HIV است.
به نظر میرسد موقعیتی که فرد به طور مداوم با مشکلات جسمی نافذ روبرو میشود میتواند نقطه آغازین فرایند نشانگان افت روحیه باشد (وهلینگ و همکاران،۲۰۱۲). لذا اینگونه میتوان در نظر گرفت که هسته مرکزی نشانگان افت روحیه، شناختهایی از درماندگی و احساس شکست فردی ناشی از حس گیر افتادن در یک موقعیت بوده و با وضعیت هیجانی ناامیدی و «فقدان معنا و هدف» همراه است. علاوه بر این، فقدان آینده ارزشمند ناشی از فقدان احساس ارزش و خود کارآمدی برای به دست آوردن آن، فرد دچار نشانگان افت روحیه را از انگیزه مقابله جدید و متفاوت، محروم میکند (وهلینگ و همکاران،۲۰۱۲).
نکته قابلتوجه در ارتباط با فقدان معنا در نشانگان افت روحیه این است که این مؤلفه به طور خاص به شکل غیرقابلانکاری با دلالتهای شناختی، انگیزشی و هیجانی آن مرتبط است (وهلینگ و همکاران ۲۰۱۲) و نتایج نشان داده که نشانگان افت روحیه به شکل معکوسی بامعنای کلی و احساس انسجام همبسته است (بوسگالیا و کلارک، ۲۰۰۷؛ لتبورگ و همکاران، ۲۰۰۷)؛ یعنی هر چه نشانگان افت روحیه بیشتر، معنای کلی و احساس انسجام کمتر و هر چه نشانگان افت روحیه کمتر، احساس معنا و انسجام بیشتر است.
بنابراین همان طور که قبلاً عنوان شد، ابقا و نگاه جدیدی از احساس معنا و هدف در زندگی در طی دوران بیماری (که شامل توانایی ترکیب و منسجم ساختن تجارب و رسیدن به درکی از خود و جهان است) عاملی حفاظتی در برابر ناامیدی، خلق افسرده و نشانگان افت روحیه به شمار میرود (برنان ۲۰۰۱، هالند و رزنیک، ۲۰۰۵؛ نقل از وهلینگ و همکاران، ۲۰۱۱).
بهمنی، نقیائی، علیمحمدی و دهخدا (۱۳۹۲) در مطالعهای باهدف بررسی نشانگان افت روحیه در زنان مبتلا به سرطان PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) و مقایسه آن با جمعیت عادی به این نتیجه رسیدند که تفاوت معناداری بین میانگین نشانگان افت روحیه زنان مبتلا به سرطان PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) و زنان سالم وجود دارد و میانگین نشانگان افت روحیه زنان مبتلا به سرطان PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) (۲۲/۳۷) با توجه به نمره برش (۳۰<) میزان بالایی را به خود اختصاص داد.
گروهی از پژوهشگران ایتالیایی باهدف بررسی نشانگان افت روحیه در بیماران پزشکی در حال درمانهای سرپایی (از جمله گوارش، غدد، قلب و سرطان) به این نتیجه رسیدند که از بین ۸۰۷ بیمار، بیش از ۳۰ درصد بیماران دچار نشانگان افت روحیه بودند و همپوشی قابلملاحظهای بین تشخیص نشانگان افت روحیه و افسردگی در این بیماران به دست آوردند و درعینحال به این نتیجه رسیدند که این دو متغیر، دو مؤلفه کاملاً متمایز از هم اما پیشبینی کننده هم هستند (نقل از نقیائی و همکاران، ۱۳۹۲).
شاید به نظر برسد نشانگان افت روحیه و افسردگی، در پدیدارشناسی و نحوه توسعهشان بسیار به هم مرتبط باشند و این امکان وجود داشته باشد که نشانگان افت روحیه یا پیشبینی کننده افسردگی بوده و یا حتی با آن هم بودی داشته باشد (کیسان، ماج و سارتوریوس، ٢٠١١)، اما در واقع هردو اساساً مفاهیم متفاوتی هستند.
همان طور که بهمنی، نقیائی، علیمحمدی، دهخدا (۱۳۹۲) در مطالعهای دیگر در ارتباط با همبستگی خطی مؤلفههای اضطراب وجودی، نشانگان افت روحیه و افسردگی، در مادران کودکان مبتلا به بیماریهای بالقوه مهلک نشان دادند که این بین سه متغیر رابطه معناداری وجود دارد، به طوری که اضطراب وجودی بالا پیشبینی کننده نشانگان افت روحیه بوده و درعینحال نشانگان افت روحیه بالا پیشبینی کننده افسردگی است.
بنابراین درحالیکه فرد افسرده حتی زمانی که مسیر عمل مناسب مشخص باشد، ممکن است توانایی تجربه لذت کلی و همین طور انگیزه و پشتکار را از دست داده شود، مشخصه نشانگان افت روحیه احساس بیکفایتی ذهنی و درماندگی است. فرد دچار نشانگان افت روحیه اگرچه ممکن است بتواند از زمان حال لذت ببرد اما به واسطه سردرگمی (ندانستن اینکه چه باید بکند)، عملاً احساس درماندگی، بیکفایتی و بازداری کرده و دچار بی لذتی پیشگرایانه شده و آینده در نظرش بیارزش خواهد آمد (کیسان و کلارک، ٢٠٠٢؛ دی فیگوردو، ١٩٩٣؛ نقل از کیسان، ماج[۶۷] و سارتوریوس،٢٠١١).
۲-۴ تحریفات شناختی
گاهی تجزیه و تحلیل اطلاعات در ذهن ما تحریف میشود. این نوع تحریفها که خطاها و تحریفهای شناختی نامیده میشوند، به اشکال گوناگونی ظاهر میگردند (لیهی/ ۱۳۸۷).
خرسندی و ناخرسندی، آرامی و ناآرامی و عمده حالتهای افراد، با فرایند تفکر فرد ارتباط مستقیم دارد. افراد مختلف در موقعیتهای مشابه به گونهای متفاوت عمل میکنند؛ چرا که احساسات متفاوتی دارند. برای خروج از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب، باید احساس افراد شناسایی شود. از طرفی، طرز تفکر انسانها تعیینکننده احساس آنهاست. پس بهترین راه برای تغییر رفتار، آن است که احساس را عوض کنیم و احساس با تغییر افکار قابلتغییر است. افکاری که به صورت خودکار پدید میآیند و حالت منفی دارند، به افکار «خودآیند منفی» معروفاند و با یکدیگر شباهتهایی دارند. این افکار به دلیل تشابهی که دارند، طبقهبندی میشوند و در اصطلاح، به آن ها «خطاهای شناختی» میگویند. در تمام صورتهای خطاهای شناختی، فرد ذهن دیگران را میخواند یا تلاش میکند احساسات و عقاید آن ها را حدس بزند و به حدس خود اعتقاد کامل دارد و این در حالی است که توانایی حدس قطعی را ندارد (لیهی/ ۱۳۸۷).
۲-۵ رویکردهای روانشناختی در درمان نشانگان افت روحیه
۲-۵-۱ نظریه درمان بک:
از آنجائیکه افراد دچار نشانگان افت روحیه دارای افکار منفی و بدبینانه نسبت به امور هستند، از این رو نیازمند یک رویکرد شناختی هستیم لازم است که ابتدا رویکرد بک را در این مورد توضیح دهیم:
تحقیقات اولیه بک روی افسردگی منجر به ابداع رویکردی بنام درمان شناختی[۶۹] گردید. بک در آغاز روانکاو بود و روی سخنان و تداعیهای آزاد بیماران کار میکرد ولی از این تعجب میکرد که بیمارانش افکاری دارند که بندرت از آن ها باخبرند و در تداعیهای آزاد خویش به آن ها اشاره نمیکنند. به همین دلیل نیز بیماران خود را متوجه این افکار میکرد. این افکار یا شناختها که سریع و خودکار به نظر میرسیدند تحت کنترل بیمار نبودند غالباً به دنبال این افکار خودکار که بیماران از آن بیخبر بودند احساسات ناخوشایندی در آن ها ایجاد میشد که کاملاً از آن باخبر بودند. بک با پرسش از بیماران خویش درباره افکار فعلیشان به مضامین منفی مثل شکست یا بیکفایتی رسید که مشخصه دیدگاه بیمارانش در مورد گذشته، حال و آینده بودند (کوری، ۲۰۰۵؛ نقل از رحیمی، بهمنی و دادخواه، ۱۳۹۳).
بک (١٩٧٩) مینویسد که طرحوارهها میتوانند سالم و کارآمد، یا ناسالم و ناسازگار باشند. طرحوارههای ناسازگار تمایل به منفی نگری، انعطافناپذیری و مطلقگرایی دارند. وقتی که طرحوارههای منفی نگر فعال میشوند تمامی مراحل پردازش اطلاعات را متأثر میکنند؛ بنابراین فردی که طرحوارهای نظیر این باور که «من بیارزش هستم» را در ذهن پرورانده، تمایل پیدا کند تا تمامی اطلاعات ورودی را به گونهای تحریف کند تا با این باور نادرست هماهنگ شود. اطلاعات مثبتی که با این باور همخوان نباشند ممکن است نادیده گرفتهشده و یا تحریف شوند تا با طرحواره بنیادین فرد همسان شده و آن را تهدید نکنند. وقتی ذهن فرد مغشوش میشود تمایل بیشتری پیدا میکند تا در فرایند پردازش اطلاعات ذهن افراد هرچند سالم بروز کند و در افراد دارای مشکل شدت و تکرار این افکار بیشتر است. بک نظریهای چند عاملی را ارائه کرده است تا توضیح دهد که طرحوارههای شناختی ناسازگار، افکار خود آیند و تحریفهای شناختی میتوانند باعث به وجود آمدن اختلالات هیجانی شوند. اعتقاد بر این است که مشکلات همان طور که به واسطه تحریفهای شناختی است که ایجاد میشوند به وسیله همانها نیز دوام مییابند (رحیمی و همکاران، ۱۳۹۳). از هنگامی که طرحوارههای ناسالم در ذهن فرد مستقر شوند تمایل به تفکر و رفتار به گونهای که باعث فعال باقی ماندن طرحوارهها میشوند نیز در فرد ایجاد میشود. هر اطلاعات ورودی توسط طرحوارهای فیلتر میشود تا سازگاری آن ها با نظام باورهای ذهنی فرد تأیید شود (بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹). بدین ترتیب بک ۹ تحریف شناختی را معرفی کرده است:
- تفکر همه یا هیچ[۷۰]: در این طرز تفکر فرد موقعیتها را در دو مقوله میبیند نه در یک طیف
- فاجعه سازی[۷۱]: در این نوع تفکر فرد آینده را بدون در نظر گرفتن دیگر نتایج محتمل تر، به طور منفی پیشبینی میکند.
- بیتوجهی به امر مثبت: یعنی وقتی فرد در مورد خود و دیگران قضاوت میکند، تجربیات، اعمال یا کیفیات مثبت را نادیده میگیرد.
- تعمیم مبالغهآمیز[۷۲]: یکی از انواع خطاهای شناختی است که تغییر آن دشوار است. «هیچ وقت فکر نمی کند که من هم عقل دارم» همیشه مرا تحقیر می کند»
- برچسب زدن[۷۳]: فرآیندی که از نسبت دادن صفت منفی حاصل میشود.
- شخصی سازی[۷۴]: بسیاری از افراد از روی عادت رفتار دیگران را متوجه خود میدانند. «چون تو جواب تلفن را از داخل اتاق دادی حتما راجع به من صحبت میکردی».
- ذهنخوانی[۷۵]: افراد تحت تأثیر یک باور، بیدلیل از افکار و انگیزههای یکدیگر برداشت نادرست میکنند و همین طور در این ارتباط انتظار دارند که طرف دیگر از افکار و خواستههای آن ها مطلع باشند.
- استدلالهای هیجانی[۷۶]: موقعیتی که افراد به اتکای احساس، فرض خود را در مورد طرف مقابل درست میدانند
- فیلتر ذهنی[۷۷]: فرد یکی از اجزای منفی موضوع مورد اختلاف را برداشت میکند، به جای اینکه تصویری کلی از موضوع در ذهن خود ایجاد کند (بک، ۱۹۷۹).
بنابراین شناخت درمانی شیوهای هدف مدار[۷۸]، حل مسئله گرا [۷۹]و ساختار یافته[۸۰] برای کاهش مشکلات فرد محسوب می شود. فرایند تغییر در شناخت درمانی شامل کمک به مراجع است تا بتواند نحوه شناخت افکار، احساسات و رفتارهای خود و نیز نحوه ارتباط آن ها را باهم فراگرفته و بفهمد که چگونه در ایجاد وضعیت فعلی اثر دارند. تغییر پایدار، حاصل تغییر تحریفهای شناختی بنیادین و باورهای ناکارآمد است. به طور کلی درمان در جلسات مشاورهای مبنی بر شناخت درمانی به این علت اتفاق میافتد که در این رویکرد به بیماران آموزش داده میشود که افکار ناسازگارانه خود را شناسایی و صحت آن ها را ارزیابی کرده و دیدگاههای سازگارتر یا انطباقیتری را خلق نمایند و در آخر میزان مورد استفاده بودن آن نگرشهای جدید خود را از طریق تکالیف رفتاری ساختار یافته به آزمون بگذارند (بک و کلارک، ۲۰۱۰).
۲-۵-۲ رویکرد وجودی:
از دید وجودنگرها نخستین احساس شایسته توجه برای درک هیجانهای انسان، اضطراب است. اضطراب ناشی از تلاش شخصی برای بقا و دفاع از خود، میبایست به عنوان بخش اجتنابناپذیری از شرایط در نظر گرفته شود. درمانگران وجودی بین اضطراب بهنجار و اضطراب روان نژندی تمایز قائل میشوند و اضطراب بهنجار را به عنوان منبع رشد مورد توجه قرار میدهند. اضطراب بهنجار پاسخ مناسبی است به واقعهای که فرد با آن روبرو میشود. به علاوه این نوع اضطراب نباید واپس زده شود، بلکه باید به عنوان انگیزهای برای تغییر مورد استفاده قرار گیرد. در مقابل، اضطراب روان نژندی با موقعیت تناسبی ندارد. این نوع اضطراب معمولاً خارج از آگاهی بوده و فرد را از حرکت بازمیدارد. وظیفه درمان خاتمه دادن به اضطراب بهنجار نیست (بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
اضطراب وجودی، شکل سازندهای از اضطراب بهنجار است که میتواند محرکی برای رشد باشد. به این معنا که اضطراب را به گونهای تجربه میکنیم که به طور فزایندهای موجب آگاهی ما از آزادی و عواقب پذیرش و یا رد این آزادی میگردد. ما میتوانیم از طریق محدود زندگی کردن و در نتیجه کاهش انتخابهایمان، اثر اضطراب را تقلیل دهیم. به هر حال پذیرفتن زندگی جدید، به معنای پذیرش اضطراب است و زمانی که اضطراب را نادیده گرفته و به عبارتی آن را دور میزنیم باید بهای زیادی برای آن پرداخت نماییم (نقیائی و همکاران ، ۱۳۹۲).
وجودگرایان سر منشأ تمامی هیجانهای دیگر انسانی از جمله افسردگی را ناشی از نحوه مواجهشدن فرد با این احساس اصیل انسانی یعنی اضطراب میدانند (نظری و ضرغامی، ۱۳۸۸).
وجودگراها معتقدند بسیاری از مشکلاتی که مراجعین با آن روبرو هستند، پیامدهای طبیعی زیستن در جهان و مواجهشدن با چالشها و محدودیتهای ذاتی نهفته در موقعیتهای انسانی است. اگرچه زندگی سخت و پیشبینیناپذیر است اما اغلب ما میتوانیم با تکیه بر تواناییهای خود یا کمک گرفتن از دیگران راه مواجهه و مقابله با شرایط دشوار را یاد بگیریم؛ اما بالاخره دیر یا زود بسیاری از ما در تواناییهایمان برای درک ماوقع و پاسخ به نیازهایی که به ما تحمیل شده است در میمانیم و در مقابله با موانع خود را محاصرهشده و ناچار میبینیم؛ در این شرایط اضطراب نه یک پاسخ غیرطبیعی که واکنشی واقعبینانه و سازگار محسوب میشود که به جای تلاش برای انکار یا نادیده گرفتنش باید مورد توجه قرارگرفته و پیامش درک شود (نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
۲-۵-۲-۱- درمان وجودی:
مشاورینی که از دیدگاه وجودی به رواندرمانی مینگرند، بر مسئولیت شخص مراجع در زنده کردن خود واقعیاش تأکید دارند. تفکر وجودی به این امر اشاره دارد که تفاوت واقعی انسانها با سایر موجودات در این است که انسانها ظرفیت و توانایی لازم برای خود راهبری و ارائه رفتارهایی آگاهانه و ارادی را در اختیار دارند. به همین سبب لازم نیست که افراد مانند اشیایی منفعل قربانی فشارهای اجتماعی، محرکهای محیطی و نیازهای غریزی خود باشند. وقتی مراجعی به بحران وجودی دچار شده باشد، وظیفه مشاور این است که با حمایت و یاریرسانی او را تحریک به تلاش کند، تلاشی که از طریق آن بتواند کنترل هستیاش را در دست گیرد. در فرایند تغییر، مراجع باید نیروی لازم را از طریق اعتماد به مرجع قیاس درونیاش کسب کند و ابراز اصلی در این راه چیزی نیست جزء خواستن مراجع. مشاور علت اصلی ایجاد تغییر در مراجع نیست و از تکنیک تعیینشده خاصی هم در این زمینه استفاده نمیکند. باید اشاره کرد که نیاز اصلی مراجع در فرایند ساخت مجدد خود[۸۱]، بهره بردن از رابطه مشاورهای خاصی است که در آن مشاور فردی است باتجربه و همدل که تلاشهای مراجع را در جهت یافتن صحیح ارج مینهد (کوری،۱۹۳۷، شفیع آبادی و حسینی، ۱۳۹۰).
درمانهای پدیدار شناختی و وجودی به وجود از منظر رابطهای توجه کردهاند (هالینگ[۸۲] و نیل[۸۳]، ۱۹۸۹؛ نقل از اوتنز[۸۴] و هانا[۸۵]، ۱۹۹۸) و از واژه میان ذهنی[۸۶] برای اشاره بر اینکه چگونه در سطح بنیادین، بشر در عین جدا بودن، به هم پیوسته و متصل هستند، استفاده میکند (هاسرل، ۱۹۳۶، ۱۹۷۰؛ نقل از اوتنز و هانا، ۱۹۹۸) و درعینحال همیشه متوجه نیازهای درمانی هر یک از مراجعان به تنهایی است.
در درمان وجودی عقیده کلی و یا پنداشت شناختی وجود دارد مبنی بر اینکه افراد معانی شخصی و منحصربهفرد خود را میسازند و اینکه این معانی عمیقاً زندگیشان را متأثر میسازد (ریسکایند[۸۷]، ۱۹۹۵؛ نقل از اوتنز و هانا، ۱۹۹۸). لذا میتوان گفت درمان عبارت است از تسهیل جستجوی معنا و هدف در زندگی، ارتقای روابط و کمک به بیمار برای توسعه افکار و نگرشهای انطباقی (کیسان و کلارک،٢٠٠٢) و احساس معنا و آرامش ذهنی که میتواند به عنوان نقطه پایانی عمومی درمان تعبیر شود (موراتا و موریتا،٢٠٠۶).
برای وجودگرایان درک یک فرد به معنای مطالعه جهان او به تفصیل و عمیق است (اوتنز و هانا،١٩٩٨)، لذا از این منظر مشخصه سلامت وجودی میتواند یک جهتگیری درونی و برونی سیال و روان باشد با معانی آکندهای در درون و بیرون خویشتن (فرانکل،۱۹۶۷، هایدگر،۱۹۲۷؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹)، همچنین در فرایند درمان از مکانیزم استدلال منطقی و مناظرهای، سود میبرد که به موجب آن بر هشیاری و آگاهی مراجع بسیار تأکید میشود (هنا، ۱۹۹۴، هنا و اوتنز،۱۹۹۵).
بنابراین درمان وجودی در فضایی تفسیری و رابطهای عمل می کند (اسپینلی، ۲۰۰۷) و هدفش اختیار دادن به مراجعین برای داشتن شجاعت و آزادی برای حرکت از وضعیت ناخوشایند کنونی به سمت پذیرفتن و در آغوش گرفتن خطرات خلق یک آینده مطلوب است. این هدف درمانی عمدتا از طریق مواجهههای موثق و اصیل به دست میآید و ناگفته پیداست که درمان وجودی نمیتواند از درمانگر به عنوان یک فرد جدا باشد و درمان را میتوان به عنوان بودن و حضور درمانگر نیز تعریف کرد (داپلاک ۱۹۹۷، نقل از ونگ و ونگ[۸۸]،۲۰۱۳).
هدف اصلی در درمان وجودی این است که مراجعین، شیوه صحیح تری را در زندگی دنبال کنند. بدان معنا که به آن ها کمک کنیم تا افراد مسئولی باشند، ارزشهایشان را خودشان انتخاب کنند، اهدافشان را بیابند، تعریف کنند و بر آن اساس زندگی نمایند. مشاورین سپس باید، مراجعین خود را در انجام کارهایی که بر اساس اهداف و ارزشهایشان بنا شده است تشویق و حمایت کنند (کوری،۱۹۳۷، شفیع آبادی و حسینی، ۱۳۹۰).
در این راستا کرنی (٢٠٠٠) رنج را به عنوان «تجربه ناشی از آسیب به کلیت فرد» میداند که در عمق روان فرد اتفاق میافتد، بنابراین شفابخشی، تحت شرایط تحمیلی و به اجبار رخ نمیدهد بلکه در محیط امن و مطمئنی که مؤلفههای اصلی آن همدلی، شفقت و مراقبت از افراد است، صورت میگیرد. این فرایند به بیمار آزرده و رنجیده اجازه میدهد به آزادی درون ذات خود را مشاهده کند و رنجها و دردهایش را دریک فضای شفابخش، بیرون بریزد (نقل از لی می و ویلسون، ٢٠٠٨).
سه وظیفه درمانی بر عهده درمانگر است: ۱) کمک کردن به درمانجو در تشخیص دادن این موضوع که آن ها در فرایند درمان به خودی خود کاملاً حضور ندارند و بدانند که این حالت میتواند آن ها را خارج از درمان محدود کند. ۲) حمایت کردن از درمانجویان در روبرو شدن با اضطرابهایی که مدت طولانی از آن ها اجتناب کردهاند و ۳) کمک کردن به درمانجویان در بازنگری خود و دنیای خویش به صورتی که اصالت بیشتری را در ارتباط با زندگی پرورش دهند. افزایش آگاهی هدف اصلی درمان وجودی است طوری که به درمانجویان امکان میدهد دریابند که امکانات دیگری هم وجود دارند که قبلاً تشخیص داده نمیشدند. درمانجویان به این شناخت میرسند که قادرند تغییراتی را در نحوه بودن خویش در این دنیا ایجاد کنند (کوری، ۲۰۰۵).
[۱]. Stevens
[۲]. Henoch
[۳]. Danielson
[۴]. Leung
[۵]. Esplan
[۶]. Givens of existence
[۷]. Trigger
[۸]. Srtrang
[۹]. Existential question
[۱۰]. Westman
[۱۱]. Bergenmar
[۱۲]. Andersson
[۱۳]. Koenig
[۱۴]. Kernan
[۱۵]. Lepore
[۱۶]. Calhoun
[۱۷]. Tedeschi
[۱۸]. Forinder
[۱۹]. Norberg
[۲۰]. Lee
[۲۱]. Cohn
[۲۲] .Edgare
[۲۳]. Laizner
[۲۴]. Gagno
[۲۵]. Schreiber
[۲۶]. Bruce
[۲۷]. Boston
[۲۸]. Mullane
[۲۹]. Morita
[۳۰]. Tsunoda
[۳۱]. Inoue
[۳۲]. Murata
[۳۳]. Psycho-Existential suffering
[۳۴]. Being
[۳۵]. The meaning of human beings
[۳۶]. Autonomy
[۳۷]. Continuity of self
[۳۸]. Loss of temporality
[۳۹]. McGrath
[۴۰]. Spiritual pain
[۴۱]. Schreiber
[۴۲]. Bruce
[۴۳]. Boston
[۴۴]. Lee
[۴۵]. Cohen
[۴۶]. Edgar
[۴۷]. Laizner
[۴۸]. Gagnon
[۴۹]. Jerome Frank
[۵۰]. D’Arcy
[۵۱]. De Figueiredo
[۵۲]. Griffith
[۵۳]. Sansone
[۵۴]. Remorse
[۵۵]. Powerlessness
[۵۶]. Futility
[۵۷]. Meaninglessness
[۵۸]. Hopelesness
[۵۹]. Pessimism
[۶۰]. Helplessness
[۶۱]. Get stuck in the trap
[۶۲]. Social isolation
[۶۳]. Boscaglia
[۶۴]. Lethborg
[۶۵]. Pervasive anhedonia
[۶۶]. Anticipatory anhedonia
[۶۷]. Maj
[۶۸]. Sartorius
[۶۹]. Cognitive therapy
[۷۰]. All or nothing thinking
[۷۱]. Catastrophizing
[۷۲]. Exaggerated generalization
[۷۳]. Labeling
[۷۴]. Personalization
[۷۵]. Mind reading
[۷۶]. Emotional reasoning
[۷۷]. Mental filter
[۷۸]. Goal oriented
[۷۹]. Problem-solving oriented
[۸۰]. Structured
[۸۱]. Self reformation
[۸۲]. Halling
[۸۳]. Nill
[۸۴]. Ottens
[۸۵]. Hanna
[۸۶]. Intersubjectivity
[۸۷]. Riskind
[۸۸]. Wong
[۸۹]. Kearney
[۹۰]. The experience that results from damage to the whole person
[۹۱]. Healing
[۹۲]. LeMay