عوامل موثر بر عملکرد تحصیلی
سالهای متمادی است که محققان و پژوهشگران تعلیم و تربیت و روان شناسان اجتماعی مطالعات فراوانی در مورد عوامل مؤثر بر عملکرد تحصیلی دانش آموزان انجام داده و همیشه در نظر آنها بوده است (محمدی باغملایی، ۱۳۷۴)، چرا که عملکرد تحصیلی موضوعی است که به خصوص در حال حاضر مورد توجه تمامی کشورهای جهان است و هر ساله مقدار زیادی از بودجه جوامع صرف تحصیل کودکان و نوجوانان می شود و پژوهش های زیادی به بررسی عوامل مختلفی که می تواند بر عملکرد تحصیلی تأثیر داشته باشد، عواملی مانند: خانواده، محیط زندگی، مدرسه و برنامه های آموزشی اختصاص یافته است (بیابانگرد، ۱۳۷۸).
مطالعه عوامل مؤثر بر عملکرد تحصیلی مسأله پیچیده ای است، که چرا که پیشرفت عنصری چند بعدی است و به گونه ای ظریف به رشد جسمی اجتماعی، شناختی و عاطفی دانش آموزان مربوط است. در گذشته بسیاری از پژوهشگران بروی تأثیر توانایی های ذهن و شناختی بر عملکرد تحصیلی تأکید می کردند.
مککلهلند[۱] نخستین کسی بود که با همکارانش دربارهی ماهیت و اندازهگیری انگیزهی پیشرفت مطالعه کرد. وی شرایط اجتماعی را در ایجاد انگیزهی موفقیت دخیل میداند که برخی از آن ها عبارتند از:
۱ـ آموزش در خانواده: مککلهلند مهمترین آموزش در خانواده را آموزشی میداند که صفاتی نظیر استقلال فردی، کنترل خویشتن، بلندپروازیهای خاص و اعتمادبهنفس را در کودکی تقویت نماید. بهنظر وی، درجهی انگیزهی موفقیت، یکبار برای همیشه در کودکی ثابت میشود و پس از آن دیگر تغییری نمیکند.
۲ـ طبقهی اجتماعی والدین: بهنظر مککلهلند، طبقهی اجتماعی، انگیزهی موفقیت را تحت تأثیر قرار میدهد و این انگیزه در طبقهی متوسط بیشتر از سایر طبقات است.
۳ـ تحرک اجتماعی: در افراد و گروههایی که گرایش به تحرک اجتماعی دارند، انگیزهی موفقیت بیشتر دیده میشود.
۴ـ ایدئولوژی: عامل دیگری که مککلهلند به آن توجه داشته، تأثیر تعییر ایدئولوژی بر انگیزهی موفقیت است. وی این مسأله را در زمینهی پیدایش مذهب جدید، ایدئولوژی مذهبی بازسازیشده، ناسیونالیسم و… مطرح میکند (روشه، ۱۳۷۰).
«باری سوگارمن[۲]» (۱۹۷۰) جامعهشناس بریتانیایی، برخی از جنبههای خردهفرهنگهای طبقهی متوسط و کارگر را، مستقیماً به عملکرد تحصیلی افتراقی ربط میدهد. وی در مورد وجود افتراق در نگرش و دیدگاه بین دو طبقه، تفسیری ارائه میدهد و بر آن است که بهطور عمده، ماهیت مشاغل یدی و غیریدی است که موجب این تفاوتها میشود. بسیاری از شغلهای مربوط به طبقهی متوسط، فرصتی برای پیشرفت مستمر در زمینهی درآمد و مقام به همراه دارند. این امر، مشوق برنامهریزی برای آینده میشود. بهعنوان مثال: صرف وقت، انرژی و پول برای کارآموزی، به منظور برخورداری از موقعیتهای بالای شغلی، از آنجمله است. همچنین، بسیاری از مشاغل مربوط به افراد یقهسفید، درآمد کافی برای سرمایهگذاری در آینده فراهم میکنند. در مقایسه، مشاغل طبقهی کارگر، نسبتاً با سرعت به حد نهایی درآمد میرسند. در این مشاغل، انتظار برای ترقی کمتر است و درآمد کافی برای سرمایه گذاری وجود ندارد. افزون بر این، امنیت شغلی در اینگونه مشاغل کم است. کارگران ساده، در مقایسه با کارکنان یقهسفید، با احتمال بیشتری اخراج میشوند.
یکی از عواملی که ممکن است بهعنوان شاخص طبقهی اجتماعی بهکار برده شود، میزان درآمد است؛ زیرا، این شاخص، رابطهی نسبتاً نزدیکی با موقعیت اقتصادی خانواده دارد. بهعبارت دیگر: نهتنها فقر اثر مستقیمی را بر کیفیت زندگی خانواده، سوء تغذیه، بیماری و… دارد؛ بلکه بر روابط خانوادگی و الگوهای فرزندپروری نیز اثر غیرمستقیم دارد (شریفیان، ۱۳۸۱).
دومین عاملی که بهعنوان شاخص طبقهی اجتماعی بهکار گرفتهشده، سطح تحصیلات است. در بسیاری از تحقیقات، از سطح تحصیلات والدین برای نشاندادن طبقهی اجتماعی استفاده شده است. در اینخصوص، بایستی اشاره نمود که مطالعات مختلف در ایران نشان داده است که سواد پدر - بهطور اخص- بهترین معیار تعیینکنندهی محیط فرهنگی و اجتماعی خانواده است و میتواند بهطور مستقیم یا غیرمستقیم بر تواناییهای ذهنی فرزندان اثر بگذارد. سومین عاملی که بهطور گستردهای در تحقیقات اخیر بهعنوان شاخص طبقهی اجتماعی بهکار رفتهاست، شغل والدین میباشد. اگر چه تعریف طبقهی اجتماعی، بهعنوان موقعیت شغلی یا بهعنوان شاخصی از طبقهی اجتماعی ممکن است مورد انتقاد قرار گیرد؛ ولی میتوان گفت که این شاخص رابطهی نزدیکی با درآمد و منزلت یا موقعیت اجتماعی دارد. بههرحال، پیوستگی شغل با درآمد و منزلت اجتماعی - بهعنوان دو جنبهی اصلی طبقهی اجتماعی- این شاخص را، شاخص مناسبتری نسبت به سایر شاخصهای طبقهی اجتماعی درآورده است (ساعی، ۱۳۷۷).
در این میان، خانواده شرایطی را فراهم میآورد که بتواند در زندگی تحصیلی فرزندان نقش اساسی داشته باشد. تجارب خانوادگی، میتواند در عملکرد تحصیلی فرزندان مؤثر باشد و از اینرو در زندگی بعدی او اثر بهسزایی دارد. ازجملهی این تجارب، میتوان به از هم گسستگی خانواده، رفتار اقتدارگرایانه، سطح سواد و درآمد والدین اشاره نمود. والدینی که در مواجهه با فرزندان رفتاری خشن و غیردوستانه برمیگزینند؛ غالباً به سرزنش و اهانت و تنبیه فرزندان خود تمایل دارند و والدینی که از فرزندان خود مسؤولیت نمیخواهند معمولاً نظم و قاعدهی خاصی را در تربیت فرزندان خود دنبال نمیکنند.
مادران بر روی تحصیل و انتخاب شغل دخترانشان تأثیری قوی دارند؛ اما، مادرانی که از طبقهی اقتصادیاجتماعی پایینی هستند و نسبت به آینده ناامید و از زندگی خود نیز ناراضی و پریشانخاطر هستند؛ معمولاً با دخترانشان در مورد آموزشعالی و حرفهی مناسب زیاد صحبت نمیکنند؛ در نتیجه، چنین دخترانی حتی وقتی که در دبیرستان معدل خوبی هم دارند، معمولاًٌ به ترک تحصیل خود فکر میکنند (به نقل از عارفی، ۱۳۸۳).
محیط خانواده، عامل دیگری است که بر عملکرد تحصیلی فرزندان مؤثر است. اندرسون (۲۰۰۵) در مطالعات خود راجع به فرایند اجتماعیشدن خانواده، به این نتیجه رسیده است که تعداد بیشتری از متغیرها، مربوط به محیط خانواده بوده و درعینحال در عملکرد تحصیلی فرزندان مؤثرترند؛ این متغیرها عبارتند از: پافشاری خانواده برای پیشرفت فرزندان، تلاش خانواده، علایق هوشی خانواده و عادات کاری خانواده. سطح سواد والدین و مشکلات خانوادگی نیز از دیگر عوامل خانوادگی است که بر عملکرد تحصیلی دانش آموزان مؤثر میباشد (شریفیان، ۱۳۸۱).
سازماندهی ساختاری و اجتماعی محیط آموزشی، بر خوداثربخشی و کارآیی و درنهایت بر عملکرد دانش آموزان مؤثر است. مدلهای مفهومی مربوط به پیشرفت علمی دانش آموزان، نشاندهندهی آن است که بایستی کمّیت و کیفیت تعاملات دانش آموزان با مدرسه، میزان مسؤولیتهای بیرونی دانش آموزان، مقدار و نوع حمایت مالی، ارزیابی دانش آموزان از امکانات علمی و ساختار دانشکده و زمینههای اقتصادی اجتماعی آنان توجه شود.
تحقیقات انجامگرفته نشان دادهاست که وضعیت اقتصادی خانواده نیز در موفقیت دانش آموزان مؤثر است؛ به خصوص در خانوادههایی که در آن ها، فراگیر، مجبور باشد علاوه بر تحصیل، به کارهای جانبی نیز بپردازد (احمدی، ۱۳۷۴). سطح آموزش و شغل والدین، ممکن است درآمد پایین خانواده را بیان کند. نتایج تحقیقات، حاکی از آن است که منزلت و موقعیت اقتصادیاجتماعی والدین (شغل و سطح آموزش) با انگیزش عملکرد تحصیلی و موفقیت تحصیلی، رابطه داشته است (ترنر[۳]، ۲۰۰۵). همچنین نتایج تحقیقات پیشین، نشان داده است که انگیزهی پیشرفت و علاقه به رشته تحصیلی، با عملکرد تحصیلی دانش آموزان رابطه و همبستگی مثبتی داشته است (سیف، ۱۳۸۶).
پیاژه با تبیین تحول ذهن با این فرض که فرایند تفکر در نوجوانی و بزرگسالی به لحاظ کیفی با فرایند تفکر در دوران کودکی تفاوت دارد و نیز با تأکید بر ساختار تفکر و نه محتوای آن، جریان رشد شناختی را در طی چهار مرحله (حسی- حرکتی – پیش عملیاتی، عملیاتی عینی و عملیات صوری) تبیین می کند که ترتیب عبور از این مراحل برای همه افراد یکسان است. پژوهش ها نشان می دهند که بین رشد شناختی، و پیشرفت در مدرسه رابطه وجود دارد. به این صورت که دانش آموزان دارای رشد ذهنی بالاتر از پیشرفت بهتری در مدرسه بر خوردارند. اما دانش آموزانی که از لحاظ رشد شناختی در مرحله عینی قرار دارند، تنها ۳۰ درصد از مفاهیم سطح عملیات عینی را درک می کنند و تقریباً قادر به درک هیچ یک از مفاهیم انتزاعی نیازمند به استدلال صوری نیستند. پژوهشهای بسیار دیگری نشان داده اند که هوش و سطح توانایی دانش آموزان در پیش بینی موفقیت تحصیلی در مدرسه از اهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار است. اما به مرور زمان مشخص شد که هر چند توانایی های ذهنی و شناختی تا اندازه ای با عملکرد تحصیلی رابطه دارند و تا حدود زیادی عملکرد تحصیلی را پیش بینی می کنند، اما تنها کلید پیش بینی موفقیت تحصیلی نیستند (اقدم و گدازگر، ۱۳۸۲).
به همین دلیل محققان در سالهای اخیر متوجه یک سری از عوامل غیرشناختی شده اند که میتوانند در عملکرد تحصیلی و به طور کلی موفقیت مؤثر باشند. این محققان در تبیین اهمیت عوامل غیرشناختی در موفقیت، به نتایج قابل ملاحظه ای دست یافته اند و نشان داده اند که چنانچه این اندازه های غیرشناختی را برای پیش بینی موفقیت به اندازه های هوش شناختی اضافه کنیم، پیش بینی موفقیت تحصیلی به طور معناداری و با احتمال بیشتری امکان پذیر می شود. تا اینکه تنها از اندازه های توانایی هوش شناختی استفاده کنیم. رویکرد یادگیری به عنوان یکی از منابع تفاوت فردی در عملکرد تحصیلی، با توانایی فرد رابطه ندارد و شیوه ترجیحی فرد را در مطالعه و یادگیری مطلب نشان می دهد. بالغ بر ۳۰ سال است که محققان به مطالعه رویکردهای یادگیری در یادگیرندگان تمایل نشان می دهند (صاحب، ۱۳۸۹).
در مدل فرایند- بازده سه مولفه در کلاس درس مورد توجه قرار می گیرند. پیش زمینه به آن مولفه هایی اشاره دارد که قبل از وقوع یادگیری حضور دارند. فرایند شامل آن دسته از فرایندهایی است که ضمن یادگیری حضور دارند و در نهایت بازده به نتایج بعد از یادگیری اشاره دارد. با توجه به این مدل، سه رویکرد یادگیری از یکدیگر قابل تمایز هستند. رویکرد سطحی که در بردارنده تولید مجدد مطالب آموزش داده شده به منظور دستیابی به حداقل مقتضیات است. رویکرد عمیق که شامل درک واقعی مطالب یادگرفته شده است و رویکرد پیشرفت مدار که در آن به استفاده از راهبردهایی تأکید می شود که نمره فرد را به حداکثر ممکن میرساند، که در نتایج مطالعات مختلف، بر وجود رابطه مثبت بین رویکرد یادگیری عمیق و عملکرد تحصیلی تأکید شده است (آتش روز و همکاران، ۱۳۸۷).
در تحقیقات اخیر تأکید شده است که عوامل شخصیتی، به ویژه در سطح بالاتر تحصیلات رسمی در پیش بینی عملکرد تحصیلی و پیشرفت نقش بسزایی ایفا می کنند، علاوه براین در تعدادی از مطالعات نشان داده شده است که رابطه بین هوش روان سنجی و عملکرد تحصیلی، به ویژه در محیط های دانشگاهی به مراتب کمتر از اندازه مورد انتظار است. براین اساس به نظر می رسد که با کمتر بودن توان پیش بینی کننده مقیاس های مربوط به توانایی های شناختی در سطوح بالاتر تحصیلات رسمی بر سهم متغیرهای شخصیتی افزوده می شود (آتش روز و همکاران، ۱۳۸۷).
برخی از روانشناسان عملکرد تحصیلی را وابسته به بافت در نظر گرفته اند، برای مثال، مدل بافت بر نقش با اهمیت متغیرهایی برون فردی، روش های آموزش، برنامه درسی و روش های ارزشیابی تأکید می کنند. برهمین اساس برخی از محققان به منظور تبیین عملکرد تحصیلی بر نقش متغیرهای اجتماعی – اقتصادی یادگیرندگان به عنوان یک متغیر برون فردی دیگر تأکید می کنند. پژوهش های انجام شده توسط محققان دیگر نشان داده است که عملکرد تحصیلی از تعامل بین متغیرهای موقعیتی مانند برنامه روش های آموزشی، شرایط عاطفی و نیز محیط تحصیلی، نگرش نسبت به مسایل آموزش و انگیزه پیشرفت فراگیران تأثیر می پذیرد. ترکیب دو دسته از انگیزه های پیشرفت (درونی و بیرونی)، رفتار و فعالیتهای تحصیلی دانش آموزان را جهت می دهد (شریفیان، ۱۳۸۱).
تحقیقات انجام شده در مورد ارتباط هوش هیجانی و عملکرد تحصیلی به طور کلی بیانگر نقش معنادارهوش هیجانی در عملکرد تحصیلی است (صاحب، ۱۳۸۹). در یک رویکرد مهم تأثیر فرآیندهای محیط خانوادگی بر عملکرد تحصیلی مطرح است. پژوهش هایی که براساس این رویکرد انجام شده، حاکی از رابطه میان سبک فرزند پروری و عملکرد تحصیلی است، کودکانی که در خانواده های قاطع پرورش می یابند، نمره عملکرد تحصیلی بالاتری را در مقایسه با فرزندان سایر سبک های خانوادگی کسب می کنند (صاحب، ۱۳۸۹).
یک سری پژوهش ها نیز، بر پایه رویکردی است که بیانگر رابطه میان مهارت خودگردانی دانش آموزان و عملکرد تحصیلی آنهاست. دانش آموزان که از مهارت خود گردانی بیشتری برخوردارند، عملکرد تحصیلی بالاتری را نشان می دهند (صاحب، ۱۳۸۹).
به طور کلی عواملی که بر عملکرد تحصیلی دانش آموزان تأثیر دارند را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
الف. عوامل فیزیولوژیکی: این عوامل شامل متغیرهای بدنی و فیزیکی یاد گیرنده از جمله سوء تغذیه و سلامت جسمانی می شود.
ب. عوامل روانشناختی: این عوامل شامل متغیرهای روانشناختی از جمله هوش، استعداد، خلاقیت خودپنداره، عزت نفس، نگرش نسبت به مسایل آموزشی، انگیزه پیشرفت، مکان کنترل و ویژگی های شخصی دیگر می شود.
پ. عوامل محیطی: این عوامل در برگیرنده متغیرهای بیرونی شامل پایگاه اقتصادی و اجتماعی (درآمد، تحصیلات، محل زندگی) متغیرهای مربوط به خانواده (تعداد افراد خانوار، سبک فرزند پروری والدین، ارزشهای فرهنگی خانواده) و متغیرهای مربوط به محیط مدرسه (شرایط مدرسه، مدیریت مدرسه، نگرش ویژگی های معلمان، فرهنگ و جو سازمانی مدرسه) می شود (صاحب، ۱۳۸۹).
در تبیین تأثیر فوق العاده عنصر معلم در فرایند آموزش و یادگیری، مهر محمدی (۱۳۸۶) معتقد است: شاید در صحت و اعتبار این پاسخ که از میان عناصر و مؤلفه های گوناگون تشکیل دهنده ی نظام تعلیم و تربیت، اولویت قطعی را باید برای معلم قائل شد، نتوان تردید و تشکیک کرد. معلم از آن جهت مورد تأکید و توجه جدی و دارای نقش محوری است که کارگذار اصلی تعلیم و تربیت به شمار می رود و اهداف متعالی نظام های تعلیم و تربیت در ابعاد مختلف، در نهایت باید به واسطه ی او محقق شود. همچنین رمز سلامت، رشد و بالندگی نظام های تعلیم و تربیت را باید در سلامت، رشد و بالندگی معلم جست و جو کرد.
[۱]. Mc.Clelland
[۲]. Barry Sugarman